۷.۵.۹۴

از نام تو ببام افق ها ،‌ علم زدم


تا صبحدم بیاد تو شب را قدم زدم
آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم
با آسمان مفاخره کردیم تا سحر
او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم
او با شهاب بر شب تب کرده خط کشید
من برق چشم ملتهبت را رقم زدم
تا کور سوی اخترکان بشکند همه
از نام تو ببام افق ها ،‌ علم زدم
با وامی از نگاه تو خورشید های شب
نظم قدیم شام و سحر را بهم زدم
هر نامه را بنام و بعنوان هر که بود
تنها بشوق از تو نوشتن قلم زدم
تا عشق چون نسیم بخاکسترم وزد
شک از تو وام کردمو در باورم زدم
از شادی ام مپرس که من نیز در ازل
همراه خواجه قرعه ی قسمت بغم زدم.

حسین منزوی
از کهربا و کافور

هیچ نظری موجود نیست: