۱.۵.۹۴

از هم بپاچ عشق من این ازدحام را


ای عشق ای کشیده به خون ننگ و نام را
گلگونه به غاز کرده رخ صبح و شام را
با دست های لیلی خود بافته بهم
طومار قیس و رشته ی ابن السلام را
ای قبله ی قبیله ! که در هر نماز خود
هشیار و مست رو بتو دارد سلام را
در بسته شد بروی همه چون تو آمدی
ای خاص کرده معنی هر بار عام را
نیلوفری که بوی تو را داشت ، یاس من
شاهد که پک وقف تو کردم مشام را
نفس شدن ! ادامه ! بدانسانکه می کشی
از حسرت تمام نبودن ، تمام را
شکر تو باد عشق که گاهی چشانده ای
در جام شوکران ، شکر این تلخکام را
کلمه گرفتم اینکه خدا بود یا نبود
من از دم تو روح دمیدم کلام را
انبوه شد برغم تو اندوه در دلم
از هم بپاچ عشق من این ازدحام را .

حسین منزوی

هیچ نظری موجود نیست: