۶.۵.۹۴

که تمام رنگها در آن وامدار مهربانی اند


نقش های کهنه ام چقدر ، تلخ و خسته و خزانی اند
نقش غربت جوانه ها رنگ حسرت جوانی اند
روغن جلا نخوورده اند رنگهای من که در مثل
رنگ آب راکدند اگر آبی اند و آسمانی اند
از کف و کفن گرفته اند رنگهای من سپید را
رنگ خون مرده اند اگر قرمز اند و ارغوانی اند
رنگهای واپسین فروغ از دم غروب یک نبوغ
مثل نقشهای آخرین روزهای عمر مانی اند
طرح تازه ای کشیده ام از حضور دوست - مرتعی
که در آن دو میش مهربان در چرای بی شبانی اند
مرتعی که روز آفتابی اش یک نگاه روشن است و باز
قوس های با شکوه آن جفتی ابروی کمانی اند
طرح تازه ای که صاحبش فکر می کند که رنگهاش
مثل مصدر و مثالشان بی زوال و جاودانی اند
رنگ های طرح تازه ام رنگ های ذات نیستند
ذات رنگ های معنی اند ذات رنگی معانی اند
نقش تازه ای کشیده ام از دو چشم مهربان دوست
که تمام رنگ ها در آن وامدار مهربانی اند.

حسین منزوی

هیچ نظری موجود نیست: