بدوستی نتوان تکیه این زمان کردن
بروی آب ، نمی باید آشیان کردن
بهر چه می نگرم ، بی ثبات و لرزانست
تفاوتی نکند رو باین و ان کردن
چه جای شکوه دل ، همدمی نمی بینم
در این دیار غریبم ، چه میتوان کردن
برای یافتن یار یکدلی بگذشت
تمام عمر عزیزم ، بامتحان کردن
بجاه و مکنت خود ، تکیه آن چنان سست است
که اعتماد ، بیاران مهربان کردن
بخواه آنچه دلت خواهد ، ای اسیر هوس
که سودها ببری ، از چنین زیان کردن
بعاشقان نظری کن ، بشکر نعمت حسن
کرامتی است محبت بناتوان کردن
دریغ و درد که احساس سینه سوزم را
نمیتوانم از این خوبتر بیان کردن.
معینی کرمانشاهی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر