۲۷.۱.۹۴

آیین آینه، خود را ندیدن است


موجیم و وصل ما، از خود بریدن است
ساحل بهانه‌ای‌ست، رفتن رسیدن است

تا شعله در سریم، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما، در خود چکیدن است

ما مرغ بی‌پریم، از فوج دیگریم
پرواز بال ما، در خون تپیدن است

پر می‌کشیم و بال، بر پرده‌ی خیال
اعجاز ذوق ما، در پر کشیدن است

ما هیچ نیستیم، جز سایه‌ای ز خویش
آیین آینه، خود را ندیدن است

گفتی مرا بخوان، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را، تنها شنیدن است

بی‌درد و بی‌غم است، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما، از کال چیدن است.

قیصر امین پور




هیچ نظری موجود نیست: