۲۸.۱.۹۴

اینقدرها هم شکیبا نیستم


ناز کمتر کن که من اهل تمنا نیستم
زنده با عشقم ، اسیر سود و سودا نیستم

عاشق دیوانه ای بودم که بر دریا زدم
رهرو گمگشته ای هستم که بینا نیستم

اشک گرم و خلوت سرد مرا نادیده ای
تا بدانی اینقدرها هم شکیبا نیستم

بس که مشغولی بعیش و نوش هستی غافلی
از چو من بیدل که هستم در جهان یا نیستم

دوست میداری زبان بازان باطل گوی را
در برت لب بسته از آنم کز آنها نیستم

دل بدست آور شوی با مهربانی های خویش
لیکن آنروزی که من دیگر به دنیا نیستم

هیچکس جای مرا دیگر نمی داند کجاست
آنقدر در عشق او غرقم که پیدا نیستم.

معینی کرمانشاهی


هیچ نظری موجود نیست: