۹.۱۰.۹۳

گوش را وقف نواخوانی بلبل کردیم


داغ امید به دل ماند و تحمل کردیم
آرزو مرد شنیدیم و تجاهل کردیم

کاسه ی صبر عجب نیست که لبریز شود
زانچه یک عمر شنیدیم و تحمل کردیم

بلبل فصل خزانیم و ز گلریزی اشک
آشیان را به نظرها سبد گل کردیم

همچو فواره که از اوج سرازیر شود
به ترقی چو رسیدیم تنزل کردیم

ناصح از پند مکرر ننشیند خاموش
گرچه هر بار شنیدیم تغافل کردیم

دست پرورده ی ذوقیم و به فتوای بهار
گوش را وقف نواخوانی بلبل کردیم

حاجت طعنه زدن نیست که ما خود خجلیم
زین همه بار که بر دوش توکل کردیم

کم نشد حیرت و سرگشتگی ما افزود
هرچه در کار جهان بیش تامل کردیم

گذر عمر نه زانگونه که حافظ فرمود
بود سیلی که تماشا ز سر پل کردیم

ای خزان دست نگه دار که در آخر عمر
نوبهار دگری آمد و ما گل کردیم.

هیچ نظری موجود نیست: