۲۵.۹.۹۳

جغدی كه به پاريس گريخت


عمرم را سپری كردم
در حالی كه در دستی قلم و در دست دیگر كفن داشتم
در دستی كلاشینكف و در دست دیگرم گل سرخ بود
در دستی گذرنامه و حافظه ام را
و در دستی دیگر بلیط هواپیما و آرزوهایم را برداشتم
اینك می خواهم همه ی این چیزها را به دریا بریزم
و با دو دست
تو را در آغوش كشم.

غادة السمان،

زنی كه كتابهایش  را به درختان تقدیم می كند، بدان جهت كه قطع می شوند تا او بتواند به نوشتن ادامه دهد، و به باد تقدیم می كند بدان جهت كه آزاد است! زنی كه می گوید خطاهای بسیار كرده، خطاهایی كه زندگی اش را نجات داده. و خود را جغدی می نامد كه می داند چگونه دشمنانش را بترساند در حالی كه خود بیشتر از آنها در هراس است.

هیچ نظری موجود نیست: