۲۰.۳.۹۳

می­شود گل در اثنای گلزار، می­شود کبک در عین رفتار


شهر- منهای وقتی که هستی- حاصلش برزخ خشک و خالی
جمع آیینه­ها ضربدر تو، بی­عدد صفر، بعد از زلالی
می­شود گل در اثنای گلزار، می­شود کبک در عین رفتار
می­شود آهویی در چمنزار، پای تو ضربدر باغِ قالی
چند برگی است دیوان ماهت؟ دفتر شعرهای سیاهت؟
ای که هر ناگهان از نگاهت، یک غزل می­شود ارتجالی
هرچه چشم است جز چشمهایت، سایه­وار است و خود در نهایت
می­کند بر سبیل کنایت مشق آن چشم­های مثالی
ای طلسم عددها به نامت! حاصل جزر و مدها به کامت!
وی ورق خورده­ی احتشامت هرچه تقویم فرخنده ­فالی!
چشم وا کن که دنیا بشورد، موج در موج دریا بشورد
گیسوان باز کن تا بشورد شعرم از آن شمیم شمالی
شهر- منهای وقتی که هستی- حاصلش برزخ خشک و خالی
جمع آیینه­ها ضربدر تو، بی­عدد صفر، بعد از زلالی
حاصل جمع آب و تن تو، ضربدر وقت تن شستن تو
هر سه منهای پیراهن تو، برکه را کرده حالی به حالی!


هیچ نظری موجود نیست: