شهر- منهای وقتی که هستی- حاصلش برزخ خشک و خالی
جمع آیینهها ضربدر تو، بیعدد صفر، بعد از زلالی
میشود گل در اثنای گلزار، میشود کبک در عین رفتار
میشود آهویی در چمنزار، پای تو ضربدر باغِ قالی
چند برگی است دیوان ماهت؟ دفتر شعرهای سیاهت؟
ای که هر ناگهان از نگاهت، یک غزل میشود ارتجالی
هرچه چشم است جز چشمهایت، سایهوار است و خود در نهایت
میکند بر سبیل کنایت مشق آن چشمهای مثالی
ای طلسم عددها به نامت! حاصل جزر و مدها به کامت!
وی ورق خوردهی احتشامت هرچه تقویم فرخنده فالی!
چشم وا کن که دنیا بشورد، موج در موج دریا بشورد
گیسوان باز کن تا بشورد شعرم از آن شمیم شمالی
شهر- منهای وقتی که هستی- حاصلش برزخ خشک و خالی
جمع آیینهها ضربدر تو، بیعدد صفر، بعد از زلالی
حاصل جمع آب و تن تو، ضربدر وقت تن شستن تو
هر سه منهای پیراهن تو، برکه را کرده حالی به حالی!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر