۲۴.۹.۹۲

سماع بسوی خدای عشق


جهان آکنده از زیبایی است .... از زمین زیر پای تا آسمان بالای سر و از ابر و موج تا کاغذ ابر و باد و از بیرنگی عشق تا نقوش رنگارنگ شمشیرهای دمشق از تقارن مهیب شیر تا لطافت نگاه آهو .... از افسون نظم تا نظام بی‌نظمی..... از ریاضیات که نشانه ی زلف پریشان عالم است تا نسیم شعر که بید مجنون دل را پریشان می کند.... همه جا نشانی از آن زیباست که نامش اوست... که نامش هوست

همه کائنات سرود خوان که هو، هو
و آدمیان فاخته سان که کو، کو

زیبایی حقیقت است
و حقیقت زیبایی است
و هر دو عین وجودند
و هر سه عین عشقند
و هرچهار همان شادی مطلق اند
و هر پنج دل آدمی است که چون پنجه آفتاب
جامی از شراب نور به دست جهانیان می دهد

دل آدمی ،اگر چون دهکده عالم جایگاه آب و ملک و دام و دد نباشد خانه عشق است و آنجا چون اتاق هزار آئینه زلیخا به هر سو بنگرد، جز جمال یوسف و یوسف جمال چیزی نمی بیند:

تا نقش تو در دیده ما خانه نشین شد
هر جا که نشستیم چو فردوس برین شد 

مولانا


از خیال تو به هر سو که نظر می کردم
پیش چشمم در و دیوار مصور می شد 

سعدی

مراد دل ز تماشای عـــالم چیست ؟
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن 

حافظ


اگر به نصیحت مولانا که گفت:

جمال صورت غیبی ز وصف بیرون است
هزار دیده عاشق به وام خــــواه ، به وام


از عاشقان حلیه جمالش که به تحیر منسوبند، دیده عشق وام کنی و به تماشای جهان پردازی ، جهانی دیگر بینی؛ 

پر از فرشته
پر از رقص
پر از آواز
پر از نقاشی
پر از تندیس آسمانی

و چون ، "هاولک الیس" خواهی گفت: زندگی رقصی است به سوی خداوند


گر چشم پاک عشق بگشایی به عالم
وز خاک کوی دوست یابی توتیا را
هر ذره را رقصان به مهر دوست بینی
وز شوق دائم جنبش ارض و سما را
سرتاسر از غیب وشهود ملک هستی
فوج ملک بینی طبایع یا قوی را
بینی نشسته بر فــــــراز هر گیـــاهی
افرشـته‌ای تا پروراند آن گیــــا را 

الهی قمشه ای

روزی بیاید و آن روز دور نباشد
که آدمیان بدین نگاه در هم بنگرند
و آنچه فرشتگان را در پیش آدم به سجود آورد
در دیده یکدیگر ببینند
و با هم مهربان شوند.

آمیختن طبیعی رنگ‌ها چون پیوند عاشقانه انسان‌ها زیباست رنگ آبی رنگ خاکی را در آغوش می گیرد چنانکه آسمان زمین را و از این پیوند ،درخت و سبزه و گل و گیاه و دریاچه و جویبار پدید می آید ... نقاش همچون باد بر رنگ‌های گزیده خویش می وزد و از این وزش بر دریای کوچک رنگ ، موج‌ها و حباب‌ها پدید می آید و دشت و صحرا و برف و بوران و طوفان نقش می شود... چنانکه در طبیعت نقاش نقطه‌ای از رنگ را همچون موج وسعت می دهد و

چشمی پدیدار می شود، 
چشمی بر آسمان کویر
چشمی در زیر زمین
چشمی بر لب دریا
ویا چشمی که چون خورشید از زمین می روید

طبیعت، همان نقاش پنهان 

با قلم موی باد و باران
و جنبش خاک و گردش افلاک
هر دم هزاران نقش بر بوم زمین و آسمان می آفریند
که مدرنترین آبستره کاران یا انتزاع گرایان جهان در آن حیران می شوند

کدام نظم و هماهنگی مرموز و پنهان
منحنی ابرها و نیمرخ پردندانه کوهها
و رقص گستاخ و بی‌خیال امواج را زیبایی بخشیده است
چه نظامی بر بی‌نظمی کوه ،ابر و دریا فرمان می راند که هزار مانی نقاش را در سلسله گیسوی پریشان خود اسیر کرده است ... آیا می توان آنچه را باد بر بوم کویر نقش می کند بر بوم کاغذ آورد ؟
با همان شفافیت رنگ و بی‌خیالی طرح؟
آیا می توان در هنر، طبیعتی دیگر آفرید؟
که با همان قوانین طبیعت الهی شکل گیرد؟
آیا می توان خط مشیت الهی را در طبیعت یافت و درهنر دنبال کرد؟
و دانست که هر چه آن خسرو کند شیرین بود؟
آیا می توان شعری به زیبایی یک درخت گفت؟
و نقشی به زیبایی یک سنجاب کشید؟
و صد هزار کافرعشق را مجاب کرد و گفت:

مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید
که کفر از شرم یار من مسلمان وار می آید
مولانا

منبع: کتاب کیمیا

هیچ نظری موجود نیست: