۸.۹.۹۲

جای دگر نمیشود


خاموشتر از گذشته محو سکوت شده ام
چند برگ کاغذ،يک خودکار نيمه تمام،
و دلی که هيچگاه همراه من نبوده است در کنارم نشسته اند
قافله دقايق از مقابلم می گذرد
با حسرت نگاهش می کنم
ديگر حرفهايم برای کاغذ تازگی ندارد
دفترها خط مرا نمی خوانند و
کلمات که از ناشناخته ترين نقطه ی خيالم فرياد می کشند
هيچ حسی را در کسی بيدار نمی کنند.

هیچ نظری موجود نیست: