۱۳.۷.۹۲

زير و بالا بسته هر سو راه او

پشه ای در استكان امد فرود
تا بنوشد انچه واپس مانده بود


كودكی -از شيطنت- بازی كنان
بست با دستش دهان استكان!


پشه ديگر طعمه اش را لب نزد
جست تا از دام كودك وارهد


خشك لب می گشت حيران راه جو
زير و بالا بسته هر سو راه او


روزنی می جست در ديوار و در
تا به ازادی رسد بار دگر


هرچه بر جهد و تكاپو می فزود
راه بيرون رفتن از چاهش نبود


انقدر كوبيد بر ديوار سر
تا فرو افتاد خونين بال و پر


جان گرامی بود و ان نعمت لذيذ
ليك ازادی گرامی تر عزيز.

فريدون مشيری

هیچ نظری موجود نیست: