- کجا هستی؟
- توی باغ، خانم! دنبال پروانه میگردم.
- برو بیرون سراغ پروانههایت. تو هیچوقت چیزی نخواهی شد.
آنچه هنوز تلخترین پوزخند مرا برمیانگیزد "چیزی شدن" از دیدگاه آنهاست آنهاکه میخواهند ما را در قالبهای فلزی خود جای بدهند. آنها با اعداد کوچک به سوی ما حمله میکنند. آنها با صفر مطلقشان به جنگ با عمیقترین و جاذبترین رویاها میآیند.
بار دیگر شهری که دوست میداشتم - نادر ابراهیمی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر