۹.۶.۹۲

آنچه که باید دانست ۴


مثنی در راس لشگر عرب‌ها و با یاری سربازان رومی به چند تن‌ از مرز داران ایرانی‌ كه سردار آن مهران مهروبه نام داشت حمله کرده و آنان را ناجوانمردانه کشت و تا دجله پیش رفت. در این هنگام در جانب ابله و بصره نیز سپاه عرب پیشرفت هایی كرده بود و در خوزستان و بصره مرزداران ایران را کشته بود.

مثنی خبر یافت كه رستم فرخزاد در مداین با لشگر است. عمر را آگاه ساخت و از او لشگر و مدد خواست. كاری دشوار افتاده بود و با آن كه در مدینه همه از این پیكار نگران بودند، ادامة آن را لازم م یشمردند. به همین جهت اندك اندك بدین كار رغبتی یافتند. در این میان یك روز عمر لشگر به بیرون آورد و كس نمی دانست عزم كجا دارد ، چرا که هیچ عربی جرات رو به رویی با پارسیان را نداشت. در بیرون مدینه قصد خویش را باز نمود و مسلمانان را به جهاد تشویق كرد و این كار را بس آسان داشت.


عدهای پذیرفتند و آمادة پیكار گشتند. آن گاه از او خواستند كه با آنها در این سفر همراه باشد. گفت آمدن من بی نتیجه است. عده ای از یارانش مصلحت در آن دیدند كه دیگری را بر این لشگر امیر كند و خود در مدینه بماند و به هنگام ضرورت لشگر را مدد فرستد.


سعد وقاص را به امارت لشگر نامزد كرد و كار عراق و گشادن آن دیار را بدو واگذاشت. سعد با سپاه خویش، كه در آن تقریباً از همة قبائل عرب جنگجویانی داوطلب بودند، روی به راه آورد. نوشته اند كه عمر نیز خود تا چند فرسنگ آنها را بدرقه می نمود. سعد به راه حیره رفت و آهنگ قادسیه كرد كه در حكم دروازة شاهنشاهی ایران به شمار می آمد. چون خبر لشگر سعد به ایرانیان رسید رستم فرخزاد را با سی هزار مرد به مصاف او گسیل كردند. فرخزاد به حیره آمد و عربان آن جا را فرو گذاشتند و پس نشسته و فرار کردند. فرخزاد در دیراعور نزدیك حیره لشگرگاه ساخت و سعد در قادسیه فرود آمد.
قادسیه شهری بوده است در فاصلة پنج فرسخ از كوفه به جانب غرب. برگرد آن نخلستانها و بستانها بوده است و جنگ معروف در نزدیكی آن واقع گشته است. قادسیه بعدها تنزل كرده و كوچك شده است. در ایام حمدالله مستوفی این شهر قسمت عمدهاش خراب و ویران بوده است.



در قادسیه چون هر دو لشگر به هم رسیدند ، تاریخ نویسان نوشته اند، كه در قادسیه پارسیان ترتیب آلات و اسلحه عرب را مشاهده كردند بدیشان می خندیدند و نیزه های ایشان را به دوك زنان تشبیه می كردند.


رسولان سعد پیش فرخزاد آمدند و رستم فرخزاد را دیدند بر تخت زرین نشسته تاج بر سر، و بالش های به زر بافته نهاده ، جامعه زربافت و حریر گران در بر و گردنبندهای جواهر نشان بر گردن، انداخته و تمامت لشگر او آراسته به سلاح های نیكو و جامه های با تكلف و پیلان بر در بارگاه داشته،


رسول سعد پا برهنه و تن برهنه، شمشیر حمایل كرده و نیزه در دست گرفته بیامد و شتر را نزدیك تخت رستم فرخزاد آورد.
پارسیان بانگ برآورده و وحشیان را به تربیت و رسم معرفت فرا خواندند.
رستم فرخزاد ایشان را منع كرد و رسول را نزدیك خواند و رسول هم چنان با سلاح پیش او رفت.
آهن بن نیزه را بر زمین نهاد و و بر نیزه تكیه كرده با رستم سخن گفت. رستم مردی عاقل بود در سخنان ایشان تأمل كرد و جوابی درشان خرد مندان داد.
سپس از یکی از رسولان كه نیزه در دست داشت پرسید، این دوك كه در دست توست چیست؟ او گفت كوچكی و بزرگی سلاح عیبی نباشد ، اصل کشتن است و با دیگری گفت غلاف شمشیر تو را بسی كهنه می بینم.

رسول گفت: صاحب اصلی آن پیر بوده است!
رستم فرخزاد از جواب های ایشان متأثر شد و دریافت با قومی بس مجنون و بیخرد که زین شده اند طرف است.
می نویسند رستم فرخزاد پیامی نزد سعد فرستاد كه كسی را نزد من بفرست تا با او سخن گویم. مغیرة بن شعبه را فرستادند مغیره بیامد و موی جدا كرده و گیسوان چهارپاره فرو هشته بود. رستم فرخزاد با وی گفت شما عربان در سختی و رنج بودید و نزد ما به سوداگری و مزدوری م یآمدید چون نان و نعمت ما بخوردید برفتید و با رومیها درامیختید و خیانت کردید. مثل شما و ما داستان آن مردست كه پاره ای باغ داشت روزی روباهی در آن دید گفت یك روباه را چه قدر باشد؟ و باغ مرا از آن چه زیان افتد. او را از آن جا نراند. پس از آن روباه برفت و روباهان جمع كرد و به باغ آورد، باغبان فراز آمد و چون كار بدانگونه دید، در باغ فراز كرد و رخنهها بر بست و آن روباهان را تمام بكشت. گمان دارم كه آن چه شما را بدین سركشی واداشته است سختی و رنج است بازگردید شما را نان و جامه دهیم. اكنون به دیار خود بروید و بیش موجب آزار ما نشوید.
مغیره جواب داد و گفت از سختی و بدبختی آن چه گفتی ما بدتر از آن بودیم تا پیغامبری در میان ما آمد و حال ما دیگر شد ما را فرمان داد كه شما را بدین حق بخوانیم یا با شما پیكار كنیم. اگر بپذیرید، بلاد شما هم شمار است جز با دستوری شما اندر آن نیاییم وگرنه باید جزیه دهید یا پیكار كنید تا فرجام كار چه شود؟ رستم فرخزاد برآشفت و گفت هرگز گمان نكردم كه چندان بزیم كه چنین سخنی بشنوم! عربی دیگر، نامش ربعی بن عامر كه به رسالت نزد رستم فرخزاد آمد، گفت شما ایرانیان كار خور و نوش را بزرگ گرفته اید و ما آن همه را به چیزی نداریم و این گونه سخن رستم فرخزاد و یارانش را از حماقت رفتار و لجبازی این مشتی مردم سادة بیابان گرد كه جامة ژنده و شکمی گرسنه داشتند به اعجاب افكند.


 از طریق خداینامه ها و شاهنامه حكایت می كند كه رستم از اوضاع ستارهها سقوط و زوال ملك پارس را از پیش دیده بود و لیكن اگر در این نكته كه رستم از راه اسطرلاب و نجوم زوال ملك عجم را پیش بینی كرده باشد بتوان تردید كرد لامحاله قرائنی هست كه نشان می دهد رستم و دیگر سرداران و پهلوانان امیدی به پیروزی نداشته اند.


باری چهار ماه هر دو لشگر روبه روی یكدیگر بودند و مذاكره و گفت وگوی رسولان در بین بود و پارسیان با آعراب سرگرم بودند و تفریح میکردند تا لشگر روم از راه رسید، و سرانجام رستم فرخزاد دریافت این همه مذاکره از برای چه بوده. جنگ آغاز گشت و دو لشگر روم و آعراب همراه با پارسیان به هم درافتادند. سه روز پیكاری سخت كردند و بسیار كس از دو جانب كشته شد و پیروزی با پارسیان بود ، بر طبق افسانه ها روز چهارم باد مخالف وزید و شن خاك صحرا را به چشم ایرانیان فرو ریخت.


نوشته اند رستم فرخزاد در این روز كشته شد و پیکرش را در میدان در حالی یافتند که بیش از صدها زخم بر آن وارد شده بود و پیش از مرگ صدها عرب و رومی را به درک واصل کرده بود. 


چون سپاه ایران از كشته شدن رستم آگاه گشت تماماً آنچنان جنگیدن تا یکی از آنها باقی نماند. درفش كاویانی و خزینة رستم به دست سعد افتاد كه آن همه را به مدینه فرستاد. نوشته اند كه چون رستم كشته شد رخت و بنة او را به غنیمت بردند. بهره ای كه از آن غنیمت به هر كس از روم و عرب رسید به حدی زیاد بود كه قول مورخان را در این باب باور نمیتوان كرد این قدر هست كه شكوه و تجمل سپاه ایران را از روی آن قیاس می توان كرد و همین تجمل و شكوه از اسباب عمدة شكست ایرانیان در این پیكار بود.


پس از آن سعد فتح نامه نوشت به عمر و هر چه غنیمت و اموال بود نزد او فرستاد. و عمر پاسخ سعد نوشت كه عرب را جز آن چه برای شتر و گوسفند به كارست نشاید. دشتی بجوی و مسلمانان را در آن جا بدار، لشگری به خوزستان فرست و لشگری دیگر به جزیره، و آن جا كه فرود آیی بمان و بین من و مسلمانان دریایی و رودی فاصله مینداز. سعد بر جایی كه اكنون كوفه است فرود آمد.


ادامه دارد....

هیچ نظری موجود نیست: