شهر حصاريان هميشه
و فاتحان هر گز
سگهای پير
و قحبههای بيمار
شهر جنازههای نارس تو در تو
پيچيده لای کاغذ
افتاده پای ديوار
و کوچه خناق گرفته
از بوی تن ؛ زباله ؛ ادرار
درها دهان ملتمس خانهها
گوئی
در انتظار مهمان
خميازه می کشند
و پردههای سرخ که ميلرزند
بیشک برای گفتن
حرفی دارند
در پرده روندهای از دود
جفت موقت من
تند و شتابناک می آيد
می آيد و دوازده بوسه را
مثل دوازده سکه
روی لبان بسته ی من می شمارد
و من درون چشمانش
تصوير آن پرنده ی غمگين را می بينم
که بالهای سنگين دارد
من چرت می زنم
و صفحه بیصدا می چرخد
ـ آقا شما چه ميل داريد ؟!
انسان يا بستنی ؟
لطفا ژتون !
او مو بلندها را ترجيح می دهد
و ديگری ...
فرقی نمی کند
در زير سقف سرخ
هر رنگی سرخ است
ميدانچهای قديمی
در بلخ يا بخارا يا بغداد
کالای زنده رد وبدل می شود
من می روم حقارت خود را
لای کتابهای تاريخم پنهان کنم.
حسین منزوی
و فاتحان هر گز
سگهای پير
و قحبههای بيمار
شهر جنازههای نارس تو در تو
پيچيده لای کاغذ
افتاده پای ديوار
و کوچه خناق گرفته
از بوی تن ؛ زباله ؛ ادرار
درها دهان ملتمس خانهها
گوئی
در انتظار مهمان
خميازه می کشند
و پردههای سرخ که ميلرزند
بیشک برای گفتن
حرفی دارند
در پرده روندهای از دود
جفت موقت من
تند و شتابناک می آيد
می آيد و دوازده بوسه را
مثل دوازده سکه
روی لبان بسته ی من می شمارد
و من درون چشمانش
تصوير آن پرنده ی غمگين را می بينم
که بالهای سنگين دارد
من چرت می زنم
و صفحه بیصدا می چرخد
ـ آقا شما چه ميل داريد ؟!
انسان يا بستنی ؟
لطفا ژتون !
او مو بلندها را ترجيح می دهد
و ديگری ...
فرقی نمی کند
در زير سقف سرخ
هر رنگی سرخ است
ميدانچهای قديمی
در بلخ يا بخارا يا بغداد
کالای زنده رد وبدل می شود
من می روم حقارت خود را
لای کتابهای تاريخم پنهان کنم.
حسین منزوی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر