۱۱.۱۱.۹۱

برفی که آب نمیشود


از زیر سنگ هم شده پیدایم کن
دارم کم کم این فیلم را باور میکنم
و این سیاهی لشکر عظیم
عجیب خوب بازی میکنند
در خیابانها
کافه ها
کوچه ها
هی جا عوض میکنند و
همین که سر برگردانم
صحنه بعدی را آماده کرده اند
از لابلای فصلهای نمایش
بیرونم بکش
برفی بر پیراهنم نشانده اند
که آب نمیشود
از کلماتی چون خورشید هم استفاده کردم
نشد!
و این آدم برفیِ درون
که هی اسکلت صدایش میکنند
عمق زمستان است در من.

گروس عبدالملکیان



سعید حدادیان و آیات شیطانی


کتاب آیات شیطانی نوشتهٔ سلمان رشدی در ژانویه ۱۹۸۸ به وسیلهٔ ویکینگ پرس (Viking Press) که یک ناشر امریکای است چاپ شد و کمتر از یک ماه در دنیای اسلام همپایه قرآن معروف گشت.
یکی‌ از مطالبی‌ که به شدت سئوال برانگیز میباشد همین معروفیت ناگهانی کتاب و نویسنده آن است. یعنی‌ چگونه میشود، نویسنده‌ای گمنام، کتابی را در کمال گمنامی چاپ کند، و بجز خودش و دوستان و اشنایانش تقریبا کسی‌ از چاپ و انتشار کتاب خبری نداشته باشد، ولی‌ به ناگهان، مردم پاکستان که اکثرا بیسوادند و سواد خواندن و نوشتن زبان خودشان، یعنی‌ پشتو را نیز ندارند، این کتاب سنگین را به انگلیسی‌ خوانده و فهمیده باشند و برای اعتراض به آن بیرون بریزند و رسانه‌ها هم با تمام امکانات و قوا در بازتاب این تظاهرات چند صد نفری که در پاکستان صورت گرفته بود بکوشند تا جایی‌ که به یکباره مانند بمب اتمی‌ در جهان اسلام منفجر شود و باعث شود که در تاریخ ۱۴ فوریه ۱۹۸۸ میلادی روح‌الله خمینی با صدور فتوایی حکم مرگ سلمان رشدی نویسنده کتاب آیات شیطانی را به جرم توهین به پیغمبر اسلام صادر کند.

در واقع به جز کارشناسان انگلیسی‌، چه کسی‌ می‌توانست کتاب به این سنگینی‌ و پر از ایما و اشاره و نثری معما گونه رو بخواند و به مسلمانان بگوید که در این کتاب به پیغمبرتان توهین شده است؟  کتابی که اگر به مسلمانان این را نگفته بودند و آنان را به عمد تحریک نکرده بودند، شاید هیچ کس از وجودش باخبر نمی‌شد، و سوال اینجاست که کتابی که فقط و فقط به سیاست‌های انگلستان تاخته است، چگونه از طرف خمینی حکم قتل نویسنده ش صادر میشود و جالب تر و مسخره تر آنکه این نویسنده از طرف همان دولت فخیمه که بهش تاخته است، مورد حمایت قرار می‌گیرد... چه کسی‌ بود گفت دنیا صحنهٔ یک نمایش مسخره و کمدی است؟

پس از آن ترجمه هول‌هولکی و پریشان این کتاب به زبان پارسی، به عنوان سبک رئالیسم جادوی به خورد ایرانی‌‌ها داده شد، ایرانی‌‌هایی‌ که بشدت مشتاق بودند دلیل حکم خمینی را بدانند، و این که نویسنده چه نوشته که محکوم به مرگ شده است.
ولی‌ بخش‌های آغازین کتاب آنچنان خسته کنند و بیمحتوا بود که تقریبا اکثرا بعد از خواندن ۲۰ صفحه از کتاب، آنرا به کناری انداخته و خود را با این منطق راضی‌ کردند که اگر خمینی دخالت نکرده بود شاید تعداد کسانی‌ که کتاب را میخواندند از ۱۰۰ تن‌ تجاوز نمیکرد.
شایعاتی که بر سر زبان‌ها می‌گشت تا حد زیادی ، دلیل فتوای مرگ را توجیه میکرد و برای مسلمین قانع کننده بود: " توهین به مقام معظم رسول اسلام، محمد عبدلله".

گفته میشد که کتاب از ماجرای صدر اسلام مشهور به غرانیق الهام گرفته‌است. ماجرای غرانیق که در تعدادی از کتاب‌های تاریخ اسلام به مانند تاریخ طبری آمده است شرح آیاتی است که توسط شیطان در دهان محمد پیامبر اسلام در حال خواندن سوره نجم در دوران زندگی در مکه قرار داده میشود و محمد سپس توسط جبرئیل از وحی نبودن این آیات و شیطانی بودن آن مطلع میگردد. تقریباً همگی مسلمانان سراسر قرون، این داستان را ساختگی دانسته و رد میکردند، بیشتر مسلمانان دوران معاصر تا پیش از انتشار رمان آیات شیطانی در دهه ۱۹۸۰ میلادی، از این ماجرا اطلاعی نداشتند.

اما به اعتقاد من، دلیل واقعی‌ صدور فتوای مرگ سلمان رشدی فصل چهارم این کتاب با نام عایشه است، که توصیه می‌کنم، کسانی‌ که این کتاب را نخوانده و یا در حد همان چند صفحه اول خوانده اند این بخش از کتاب که فصلی تقریبا مستقل از دیگر فصول کتاب می‌‌باشد و احتیاجی نیست که حتما بخش‌های نخست و یا بعد از این بخش خوانده شود تا این فصل از کتاب فهمیده شود، را بخوانند، چرا که دلیل واقعی‌ تکفیر رشدی در این فصل نهفته است .

فصل چهارم کتاب آیات شیطانی چه می‌گوید؟

در این فصل سلمان رشدی، خمینی را به تصویر می‌کشد و از گذشتهٔ وی و مادر هندی او که به عنوان یک جادوگر در یکی‌ از دهات هند زندگی‌ میکرده است، مینویسد.

سلمان رشدی از یک عمارت اربابی، در بخشی از لندن به نام کینزینگتون شروع می‌کند. درین محل مکان‌های از قبیل، فروشگاه ب ر کرز، خانه کوچک خاکستری رنگی‌ که تاکری، در آنجا کتاب نمایشگاه بطالت را نوشت، صومعه‌ای که دختران بچه سال یونیفورم پوش مدام به آن داخل می‌‌شوند، بی‌ آنکه خارج شوند!!،
و خانه تالیران مکار، که پس از هزار و یک بار بوقلمون صفتی، رفتار و اصول زندگی‌ و وفاداری‌اش را تغییر داد، به قیافه سفیر سابق فرانسه درامد. 

در یک همچین محله ای، یک بلوک ساختمانی هفت طبقه دو نبش که بالکن‌هایش تا طبقه چهارم نرده‌های آهنی سبز رنگ کار شده است(رنگ سیدی)، در طبقه چهارم، در نور ظریف زرد رنگ، یک امام ریشو و عمامه به سر در تبعید زندگی‌ می‌کند، و نقشهٔ یک انقلاب را می‌کشد. در این جا رئیس ساواک رژیم سابق ایران هم حضوری مشخص دارد. (کنایه از اینکه همه چیز در لندن طرح ریزی شده است)

از امام در تبعیدی سخن گفته میشود که انتظار میرود که به کشورش برگردد و انقلابی را رهبری کند و تاریخ را عوض کرده و تاریخ جدیدی را بسازد.


امامی که یک تازه به اسلام گروید امریکایی به نام "بلال اکس" را به عنوان سخنگو دارد و از شیطان بزرگ سخن می‌گوید و این امام پسری دارد که خالد نام دارد و هر پنج دقیقه یک بار به امام لیوانی آب میدهد که بنوشد (خالد از یاران پیغمبر بود و کارش آب فروشی بود و خالد به عربی‌ یعنی‌ حامل آب) حتی از رئیس ساواک زمان شاه هم سخن گفته میشود که معشوق یک فاحشه (معشوق انگلیس) بوده است و اکنون این رابطه به هم خورده است، و اینک این امام است که عاشق این معشوقه است و مجسمه این معشوقه را در اتاق خواب خویش دارد و نگاهش مرتباً به اوست.


امام پاسداری دارد به نام سلمان فارسی که در بیرون خلوت گاهش نگهبانی میدهد، و بلال که یک امریکای تازه مسلمان شده است پشت دستگاه نشسته و پیام روز را با همان طول موج توافق شده از رادیو به مقصد کشور پخش می‌کند!
(کنایه از دستگاه تبلیغات و رسانه‌های پر طمطراق، از جمله بی‌ بی‌ سی‌ که منحصراً در اختیار انگلیس است.)


امام سکون مجسم است، به سنگی‌ زنده می‌‌ماند.
( بهترین توصیفی که از خمینی میشود داد، یک مجسمه سنگی‌ که هیچ احساسی‌ نسبت به دیگر مردمان ندارد و کشتن و به نابودی کشاندن آنها خمّ به ابرویش نمی‌اورد.)


امام شمایل زنی‌ به نام عایشه را که موهایش به اندازه قدش است را در اتاق خوابش و رو به روی تخت سفری ش نصب کرده است، این زن نیروی استثنایی دارد و نیم رخ مشهورش به مجسمه یونانی می‌‌ماند.


امام در طبقهٔ چهارم آپارتمانی در لندن زندگی‌ می‌کند ( عدد چهار عدد نحسی هست از نظر مردم مشرق دور)، امام ریشو و عمامه به سر است و یک تبعیدی میباشد.


امام مرد شوم و ابرو در هم کشیده‌ای است که همیشه بیدار است و لباسی گشاد بتن دارد.(به عکس‌های خمینی مراجعه شود)


و این امام با یک مرد هندی به نام جبریل ملاقات می‌کند، ( اشاره به هندی بودن اصل و نسب خمینی) مرد هندی که لباس‌های یک افسر انگلیسی‌ که سابقا در آمریکای لاتین خدمت میکرده است و اکنون مرده به تن‌ دارد. امام از این مرد هندی می‌خواهد که او را به اورشلیم ببرد.(اورشلیم هم از ماجرا و به وقوع پیوستن انقلاب خبر دارد.)


سلمان رشدی در این بخش از کتاب، از رابطه بین خمینی، دستگاه فاسد و خائن ساواک و سازمان امنیت انگلیس پرده برمی‌دارد و با هزار زبان به خواننده می‌گوید آنچه که در کشور‌های دیگر انقلاب نامیده میشود در واقع طرح‌هایی‌ است که در انگلستان ریخته میشود.


و در این رابطه از آمریکای جنوبی، خمینی و انقلاب ایران و هند نمونه آورده و از تاثیر و کمک مذهب بخصوص اسلام در این رابطه یعنی‌ به انجام رساندن طرح‌های سازمان امنیت انگلیس پرده بر می‌درد.


و این یک ادعا نیست، این یک واقعیت تاریخی‌ است و دلیل اینکه خمینی سلمان رشدی را تکفیر کرد، افشای نقش او و دوستی‌ و ماموریتش برای انگلیس، از طرف سلمان رشدی بود که در شلوغی توهین به پیغمبر گم شد.


چرا که اگر دلیل واقعی‌ تکفیر سلمان رشدی توهین او به پیغمبر بود، میبایستی سعید حدادیان که مقعد انسان را خاتم انبیا و یا لقب اصلی‌ پیغمبر اسلام نامیده است نیز تکفیر میشد، ولی‌ شاهد بودیم با اینکه صابون سعید حدادیان به تن‌ تمامی این جماعت خورد یعنی‌ از آخوند‌های جز گرفته تا خاتم انبیا را به سخره گرفته و به ریش و ریشه‌شان خندید و توهین کرد، نه تنها مجازات نشد و نمیشود بلکه مورد دلجویی نیز واقع گشت و به عنوان تشویق لپش هم کشیده شد.

Fascinatingly Beautiful Women from Andrey Yakovlev & Lili Aleeva
















همه سر به سر تن به کشتن دهیم ... از آن به که کشور به دشمن دهیم


نبرد گنجه
جوادخان گنجه‌ای پس از اینکه ژنرال سیسیانوف روس... فرمانده ارتش روس که به سبب آگهی از سستی و بی‌لیاقتیهای شاه و دربار قاجار به ایران لشگر کشید و شهر گنجه را در محاصره خود در آورده بود در برابرش ایستاد و با اندک نیرویی که داشت شجاعانه سپاهیان دشمن را به شهر راه نداد او به دفعات درخواست ژنرال روسی را دایر به تسلیم و تحویل دژ رد کرد، و در آخر پیغام داد که: «شما باید جسد مرا در پای دیوار قلعه پاره‌پاره بکنید تا بتوانید داخل دژ شوید.»

در پایان جوادخان و یارانش با اینکه در اثر خیانت تعدادی از مردم شهر و از هم پاشیدن نیروهای سپاهش و به امید رسیدن نیرو از آذربایجان به وسیله عباس میرزا، به درون دژ شهر گنجه رفت و به سبب دیر رسیدن نیروهای پشتیبان بدلیل گرفتارییها پشت هم اندازیهای درباریان خائن و همچنین فصل سرما و پس از اینکه نیروهای دشمن راه آب شهر را بسته بودند و در پایان یک شبانه روز با شلیک توپ از همه سوی شهر را مورد یورش قرار دادند و راه را برای ورود ژنرال دیگر ارتش روس پورتیناکین بوسیله پشتیبانی توپخانه دشمن بدرون دژ آمده بودند و در هنگام نبرد تن به تن برای بیرون راندن سربازان روس از برجهای دژ زخمی شدو با اینکه پسرش را که به یاریش شتافته بود را به برجی دیگری فرستاده بود خود و فرزندش حسینقلی خان هر کدام بر بالای سر یکی از توپهای برج ایستاده و تا آخرین قطره خونشان به نبرد ادامه دادند تا کشته شدند.

در اینجا بود که سروناز بانو همسر جوادخان پس از شنیدن کشته شدن وی به جای شیون و زاری بر سر یاران و خانواده فریاد زد :
جوادخان کشته شد؛ اما ایران که نمرده است، همه جا را سنگر ببندید و آماده باشیدتا به جوادخان بپیوندیم .

آنگاه گفت شاهنامه را بیاورید امروز روز رزم است و دیوان حافظ را جایی نیست . وقتی که کتاب را گشود، با بانگ رسا گفت که گوش کنید که چه می گوید :

همه سر به سر تن به کشتن دهیم ....... از آن به که کشور به دشمن دهیم

کتاب را بست و گفت : شنیدید، پس به کار گیرید!

 روس‌ها دژ گنجه را گرفتند دروازه‌های شهر را به روی مردم بستند، و جمله را قتل عام نموده دارایی شهر را به غارت بردند و مساجد را ویران کردند . در شهرگنجه ۷۰۰۰ نفر کشته شده و ۱۸۰۰۰ نفر اسیر شدند که اکثرشان زنان بودند. ۵۰۰ نفر از اهالی شهر که بیشترشان زنان و مردن مسن و اطفال خردسال بودند به مسجد پناه بردند. به دستور سیسیانوف همه آن‌ها را در مسجد قتل‌عام کردند. به فرمان وی، جامع بزرگ شهر به کلیسا تبدیل شد و نام شهر نیز به « الیزابت پول» تغییر کرد حتی پس از اینکه حکومت تزاری از بین رفت، باز نام آن شهر را تغییر دادند و نام آن را (کیروف آباد) گذاشتند، تا سرانجام پس از فروپاشی شوروی، گنجه بار دیگر نام اصلی خود را بازیافت.

آری این بود سرگذشت دلاوری از دلاوران ایران زمین در گنجه و ارزش و مقام شاهنامه فردوسی در سراسر ایرانزمین که چگونه پاسداشته میشده است و میشود.

پیکر جوادخان را همراه با عده‌ای از یارانش، در مسجد جمعه گنجه به خاک می‌سپارند تا در اوایل دهه۱۹۶۰ میلادی حادثه‌ای رخ می‌دهد و نام جوادخان را دوباره بر سر زبان‌ها می‌اندازد. احمدعیسی‌اف این رویداد را در کتاب «گنجه و گنجه‌لیلر» [گنجه و گنجه‌ای‌ها] چنین شرح می‌دهد :: این حادثه قبل از آن که من به گنجه بیایم، اتفاق افتاده است. خیلی جلوتر در اوایل دهه۱۹۶۰ (۱۳۳۹). لکن پس از سپری شدن ۱۵ - ۱۰ سال، باز هم درباره آن صحبت‌ها ادامه داشت. آن هم با صدای بلند.

می‌خواستند در نزدیکی حمام «چوکک»، در حیاط مسجد جمعه، فواره‌ای بسازند. تراکتور ناهمواری‌های زمین را هموار می‌کرد که ناگهان به مانعی برخورد. نگاه کردند و قبر بزرگی دیدند. هر چهار طرفش مثل صندوق بتونی بود. همه می‌دانستند که در آن پیرامون، قبر زیاد است، ولی بی‌آن که توجه کنند، زمین را می‌کندند. این بار ممکن نشد. هر کاری کردند که پیچانده و از جا بلند کنند نتوانستند به نوشته سنگ مزار نگاه کردند، چه دیدند؟ این که آرامگاه جوادخان است. تراکتورچی دست از کار کشید و رفت: «گناه است، من به این دست نمی‌زنم». خیلی‌ها دست نگه‌داشتند: این که یک اثر تاریخی است. اجازه بدهید کارشناسان ببینند، بعد ....

به کمیته حزبی شهر خبر دادند و به آکادمی علوم تلگرافی مخابره کردند. به هر جایی که گمان می‌رفت، اطلاع داده شد. سه روز، پنج روز، کمی منتظر شدند، کسی نیامد... یک روز صاحب اختیار شهر آمد، دست‌هایش را به کمر زده و شکم گنده‌اش را جلو داده:

- آخر جوادخان کیست؟ گفت - دوره‌خان، بیگ خیلی وقت است که سپری شده، از بین ببریدش!

نتوانستند بتون را داغان کنند. از هر کجا بود دینامیت پیدا کرده، آوردند و قبر را منفجر کردند. صبح آن روز دیدند که یکی از مناره مسجد جمعه که زینت‌بخش شهر بود، کج شده است. گفتم که کج شد. آن هنگام اندکی مشخص می‌شد، ولی الان به طور کامل دیده می‌شود. این هم دردی شد از آن موقع. اکنون کارشناسان هر چه سعی و تلاش می‌کنند به جایی نمی‌رسند. بی‌خود نگفته‌اند که آنچه آدمی به خود می‌کند، دیگری نمی‌تواند بکند [از ماست که بر ماست] . حداقل امروز باید بیدار شویم.

تصاویری از آرامگاه و نامه‌های جوادخان



آرامگاه جوادخان در شهر گنجه جمهوری آذربایجان.

برگه ای از نامه جوادخان به سیسیانوف دوم.


نمای بیرونی بنای یادبود جوادخان.

بدون شرح









مصباح یزدی در آمریکا!

مصباح یزدی در نیویورک! این عکس در سال ۱۹۹۱ گرفته شده است.

هر آدم متفکر و اندیشمندی این عکس مصباح یزدی، مامور و جاسوس انگلیس، دوست و یار قدیمی‌ خمینی را ببیند، بلافاصله چند سئوال به ذهنش هجوم می‌آورد که:

۱- مصباح یزدی ، برای چی‌ به آمریکا و یا به گفته خودش کشور "شیطان بزرگ" سفر کرده، و اصولا در آنجا به دنبال چه بوده؟ سفر توریستی بودی؟ زیارتی بوده؟ بازرگانی بوده؟ سفیر جمهوری اسلامی بوده؟ و یا نه رفته بود دستور‌های جدیدی در رابطه با نابودی ایران از اربابش انگلیس بگیره؟

۲- حالا خبر مرگش سفر کرده، چرا آنجا کشف حجاب کرده و لباس آخوندی را درآورده و با کت و شلوار میگشته است؟ و هدف از درآوردن لباس ننگین آخوندی چه بوده؟ و مگر نه این است که طبق شریعت ‌شیعه این شاگردان ابلیس زمانی‌ که این لباس ننگین را به تن‌ میکنند تا روزی که می‌میرن میبایستی آنرا به تن‌ داشته باشند و لباس دیگری نپوشند ؟



این همان کسی‌ است که بارها و بارها اعلام کرده که هر کسی‌ دم از ایران و ایران دوستی‌ بزند، مأمور آمریکا و دشمن اسلام است! یعنی‌ هر کسی‌ دلش برای ایران بسوزد، و نخواهد سرنوشتی مانند فلسطینی‌ها داشته باشد، باید به جرم جاسوسی آمریکا در ملأ عام اعدام شود، و این جونور کسی‌ است که دستش تا بازو به خون جوانان بیگناه ایران آغشته است.





این مکار ضدّ ایرانی‌ در سال ۱۳۸۹ در مشهد به طور علنی، مردم را هیچ کاره مینامد و ۴ تا تکبیر به هر چه رای و رأی‌گیری میزند و می‌گوید تا خامنه‌ای کسی‌ را به عنوان رئیس جمهور قبول نکند، کسی‌ که مردم انتخاب میکنند ، طاغوت است! جدا اینا مردم را از گوسفند هم یه چیزی اونورتر فرض میکنند!

هر کس دست نوکران انگلیس و آمریکا را که بر ایران حاکم هستند را رو کند عامل خارجی‌ و ضدّ انقلاب است.


نیروهای امنیتی ایران در چهار روز اخیر چهارده روزنامه‌نگار را بازداشت کرده‌اند، در حالی که منابع حکومتی می‌گویند اتهام آنها همکاری با «ضدانقلاب» و «رسانه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور» بوده است.

نقش نیروهای مسلح جمهوری اسلامی در تخریب محیط زیست ایران


در دوران حکومت رژیم جمهوری اسلامی بر ایران، تخریب فراوانی در طبیعت و محیط زیست کشور صورت گرفته است به نحوی که از برخی پدیده‌های طبیعی، فقط نامی باقی مانده است

و نسل‌های آینده می باید با مراجعه به منابع در دسترس؛ با شرح و تصویر چشمه ها، رودخانه ها، مرداب ها، جنگل ها، مراتع و ... آشنا شوند که- به همت دست اندرکاران جمهوری اسلامی- ازدست رفته است و وجود خارجی ندارد.

در میان نابودگران محیط زیست ایران، نیروهای مسلح حکومت جمهوری اسلامی نقش برجسته و پررنگی دارند. در بین این نیروها، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یکه تاز و در تخریب محیط زیست از همه فعالتر و کوشاتر است و چنان که از شواهد برمی آید، به تنهایی سهمی بیش از سایر نیروهای نظامی و انتظامی را داراست.

من در این نوشته نگاهی به فعالیت‌های تخریب گرانه(سازمانی و گروهی) نیروهای مسلح رژیم جمهوری اسلامی دارم. فعالیت‌های یادشده را در چند بخش جداگانه دسته بندی نموده‌ام که عبارتند از:


  • برگزاری مانورهای نظامی در طبیعت،
  • به آتش کشیدن جنگل ها،
  • دفع مواد زاید در طبیعت،
  • ساخت پادگان و مراکز نظامی،
  • ساخت مجموعه‌های اداری و مسکونی،
  • تصرف زمین‌های منابع طبیعی و حفاظت شده و فروش آن ها(زمین خواری)،
  • برداشت چوب، و قتل جنگلبانان و محیط بانان.

فرم‌های تخریب گفته شده، کمیت و کیفیت خود را دارا می باشند که با یکدیگر تفاوت دارد و هر کدام در جای خود بسیار مهم است.


ممکن است در برخی از این عناوین شباهت هایی به نظر برسد، از جمله آتش سوزی در عرصه‌های منابع طبیعی، یکی از نتایجی است که گاه در پی برگزاری مانورهای نظامی در طبیعت رخ می دهد که با به آتش کشیدن جنگل‌ها که به عمد توسط نیروهای حکومتی صورت می گیرد تفاوت دارد و در به آتش کشیدن جنگل ها، منظور آتش سوزی‌های عمدی است که به قصد نابود کردن پوشش گیاهی یک منطقه صورت می گیرد. در مجموع تمام این اعمال تخریبی که با انگیزه‌های اقتصادی و سیاسی و امنیتی انجام گرفته و می گیرد، آسیب‌های جبران ناپذیری را متوجه محیط زیست و مردم ایران ساخته و می سازد.

برای پرهیز از طولانی شدن متن اصلی، توضیحات بیشتر مربوط به هر موضوع را، در بخش «منابع و پی نوشت ها» آورده‌ام که علاقه مندان می توانند به آن جا رجوع نمایند. همچنین، تاکیدها و نوشته‌های داخل قلاب(کروشه) در مقاله، از من است.

سپاه پاسداران و انتخاب آزاد خامنه ای! جنگ زرگری بین نوکران انگلیس و آمریکا بر سر چپاول ایران


سپاه هم ‌اکنون پیمان‌ کار عمده‌ صنایع نفت ایران است و با دولت در حدود ۱۵ میلیارد دلار قرارداد عمرانی و نفتی دارد. سپاه پاسداران، نیرویی که در همه دوره های حاکمیت جمهوری اسلامی، نقش سرکوب و ترور مخالفین را به عهده داشته، به مرور زمان وارد همه عرصه های اقتصادی، سیاسی، امنیتی، فرهنگی و دیپلماتیک شده است.
سپاه پاسداران حکومت اسلامی ایران، ارگان وحشت و سرکوب و ترور و مافیایی ست که مالک بخش عمد دارایی ها و اختیارات نیروهای نظامی - انتظامی کشور است. این ارگان مخوف، هم ارتش و هم نیروی شبه نظامی است و هم ایدئولوژیک و هم دارای زندان های متعدد و زندانبان و شکنجه گران و کماندوهای های مرگ است. پاسداران هم عهده دار وظایف سازمان های اطلاعاتی و ضداطلاعاتی و جاسوسی را به عهده دارند و هم سه قوه، یعنی مقننه، اجرایی و قضائیه و هم چنین در دستگاه پلیس، وزارت خارجه و وابسته نظامی دست بالا را دارد. و هم در درون و برون از مرزهای کشور هر وقت بخواهند دخالت نظامی و عملیات تروریستی انجام می دهد. و هم به امر صادرات و واردات و قاچاق مواد مخدر و سلاح نیز دست می زند.

تاسیسات حفاری ایرانی با ارزش ۴۰ میلیون دلار در خلیج فارس غرق شد


بنا به گزارش‌های رسانه‌های داخل ایران ، تاسیسات حفاری ایران در خلیج فارس غرق شد. ایران برای ساخت این تأسیسات حدود ۴۰ میلیون دلار خرج کرده بود.