۱۵.۳.۹۱

تمام زندگیش سجاده ایست گسترده درآستان وحشت دوزخ


كسی بفكر گلها نیست
كسی بفكر ماهیها نیست
كسی نمیخواهد
باوركند كه باغچه دارد میمیرد
كه قلب باغچه درزیر آفتاب ورم كرده است
كه ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی میشود
و حس باغچه انگار
چیزی مجردست كه در انزوای باغچه پوسیده ست
حیاط خانه ما تنهاست
حیاط خانه ما
در انتظار بارش یك ابر ناشناس
خمیازه میكشد
و حوض خانه ما خالیست
ستاره های كوچك بی تجربه
از ارتفاع درختان بخاك می افتد
و از میان پنجره های پریده رنگ خانه ماهیها
شبها صدای سرفه میآید

حیاط خانه ما تنهاست
پدر میگوید
از من گذشته ست
از من گذشته ست
من بار خود را بردم
و كار خود را كردم
و دراتاقش از صبح تا غروب
یا شاهنامه میخواند
یا ناسخ التواریخ
پدر بمادر میگوید
لعنت بهر چی ماهی و هرچه مرغ
وقتی كه من بمیرم دیگر
چه فرق میكند كه باغچه باشد
یا باغچه نباشد
برای من حقوق تقاعد كافیست
مادر تمام زندگیش
سجاده ایست گسترده
درآستان وحشت دوزخ
مادر
همیشه در ته هر چیزی
دنبال جای پای معصیتی میگردد
و فكر میكند كه باغچه را كفر یك گیاه
آلوده كردهست
مادر گناهكار طبیعیست



مادر تمام روز دعا میخواند
و فوت میكند بتمام گلها
و فوت میكند بتمام ماهیها
و فوت میكند بخودش
مادر در انتظار ظهورست
و
بخششی كه نازل خواهد شد
برادرم به باغچه میگوید قبرستان
برادرم به اغتشاش علفها میخندد
و از جنازه ماهیها
كه زیر پوست بیمار آب
بذره های فاسد تبدیل میشوند
شماره بر میدارد
برادرم به فلسفه معتادست
برادرم شفای باغچه را
در انهدام باغچه میداند
او مست میكند
و مشت میزند بدر و دیوار
و سعی میكند كه بگوید
بسیار دردمند و خسته و مایوس است
او ناامیدیش را هم
مثل شناسنامه و تقویم و دستمال و فندك و خودكارش
همراه خود بكوچه و بازار میبرد
و ناامیدیش
آنقدر كوچكست كه هرشب
در ازدحام میكده گم میشود
و خواهرم كه دوست گلها بود
و حرفهای ساده قلبش را
وقتی كه مادر او را میزد
بجمع مهربان و ساكت آنها میبرد
و گاه گاه خانواده ماهیها را
به آفتاب و شیرینی مهمان میكرد
او خانه اش درآن سوی شهرست
او در میان خانه مصنوعیش
با ماهیان قرمز مصنوعیش
و در پناه عشق همسر مصنوعیش
و زیر شاخه های درختان سیب مصنوعی
آوازهای مصنوعی میخواند
و بچه های طبیعی میسازد
او هروقت كه بدیدن ما میآید
و گوشه های دامنش از فقر باغچه آلوده میشود
حمام ادكلن میگیرد
او هروقت كه بدیدن ما میآید
آبستن است



حیاط خانه ما تنهاست
حیاط خانه ما تنهاست
تمام روز
از پشت در صدای تكه تكه شدن میآید
و منفجر شدن
همسایه های ما همه در خاك باغچه هاشان بجای گل
خمپاره و مسلسل میكارند
همسایه های ما همه بر روی حوضهای كاشیشان
سر پوش میگذارند
و حوضهای كاشی
بی آنكه خود بخواهند
انبارهای مخفی باروتند
و بچه های كوچه ما كیفهای مدرسه شان را
از بمبهای كوچك
پر كرده اند
حیاط خانه ما گیج ست
من از زمانی
كه قلب خود را گم كردهست میترسم
من از تصور بیهودگی اینهمه دست
و از تجسم بیگانگی اینهمه صورت میترسم
من مثل دانش آموزی
كه درس هندسه اش را
دیوانه وار دوست میدارد تنها هستم
و فكر میكنم كه باغچه را میشود به بیمارستان برد
من فكر میكنم ...
من فكر میكنم ...
من فكر میكنم ...
و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم كردهست
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز
تهی میشود.

شعر "دلم برای باغچه می سوزد" از فروغ فرخزاد





۱۴.۳.۹۱

چپِ چپ در مقابل راستِ راست

در تظاهراتی که دیروز، دوم ماه جون در شهر ساحلی هامبورگ در آلمان، از طرف دست راستی‌‌های افراطی،( حزب نازیست آلمان)، در این شهر برگزار شد، تعداد ۳۸ پلیس مجروح و زخمی شدند.
پلیس در حالی‌ که سعی‌ میکرد ۳۵۰۰ طرفدار حزب چپ افراطی را از ۷۰۰ نازیست جدا کند، با سنگ، مواد آتشزا و شیشه مورد حمله قرار گرفت و ۴۴۰۰ نفر پلیس که در این تظاهرات سعی‌ در برقراری آرامش داشتند، در جواب از اسپری فلفل و فشار آب قوی برای پراکنده کردن این چپ‌های افراطی استفاده و ۸۰ نفر را بازداشت کردند. 
در مجموع ۱۰۰۰۰ نفر در جلو شهرداری این شهر جمع شده بودند تا در تظاهراتی مسالمت آمیز، اعتراض خود را بر علیه مارش نازیست‌ها نشان دهند.



سفر به دوره دنیا با تصویر ۳







مثل زمین فروتن، مثل خورشید با شفقت و مهر، مثل دریا سخاوتمند

ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی بحیف و توانگرانرا دادی بطرح. صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت:
مـاری تــو کــه هـر کــرا بــیـنـی بــزنـی

یـا بـوم کـه هـر کـجـا نـشـینـی بـکـنـی
زورت ار پــــیــــش مــــیــــرود بــــا مــــا

بـــــا خــــداونــــد غــــیــــب دان نــــرود
زورمــنــدی مـــکـــن بـــر اهــل زمــیــن

تــــا دعــــائی بــــر آســــمــــان نــــرود
ظالم از این سخن برنجید و روی درهم کشید و بر او التفات نکرد که گفته اند: اخذته العزة بالاثم.

تا شبی آتش مطبخ در انبار هیزمش افتاد و سایر املاکش بسوخت و از بستر نرمش بخاکستر گرم نشاند.
اتفاقا همان شخص بر او بگذشت و دیدش که با یاران همیگفت: ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد؟ 

گفت: از دود دل درویشان.
حــــذر کــــن ز دود درونـــهـــای ریـــش

کــه ریـش درون عــاقــبــت ســر کــنــد
بـــهــم بـــر مــکــن تـــا تـــوانــی دلــی

کــه آهـی جــهــانــی بــهــم بــر کــنــد.
بر تاج کیخسرو نبشته بود:
چـه سـالـهـای فـراوان و عـمـرهـای دراز

که خلق برسر ما برزمین بخواهد رفت
چنانکه دست بدست آمدست ملک بما

بـدستـهای دگر همچـنین بـخـواهد رفت.

حکایت میکنند که ظالمی از درویشان و بینوایان هیزم را ارزان می‌خرید و به ثروتمندان همان هیزم را به چند برابر قیمت میفروخت. یعنی‌ هم به فقیر ظلم میکرد هم به غنی. صاحب دلی‌ از کار او خبر دار شد و به او گفت:

ای مار تو که هر کی‌ رو میبینی‌ نیشت رو به تنش فرو میکنی‌، و او را میزنی‌، یا مثل جغدی هستی‌ که هر جا فرود می‌آیی آنجا را خراب میکنی‌، گیرم که ما را به دروغی فریفتی و به ما زورت رسید و ظلم کردی، با خدای که از نهان خبر دارد و غیب میداند چه میکنی‌ و جواب او را چه میدهی‌؟

ماری تو که هر که را ببینی‌ بزنی‌
یا بوم، که هر کجا نشینی بکنی

زورت آّر پیش میرود با ما
با خداوند غیب دان نرود
زرمندی مکن‌ به اهل زمین
تا دعایی بر آسمان نرود

به اهل زمین ظلم نکن تا اهل آسمان بهت ظلم نکنند.

ظالم، از این سخن حق و درست، رنجید و ترش کرد و روی در هم کشید و به صاحب دل توجه نکرد و حرف‌هایش را نشنیده گرفت.

تا شبی، از تنور آشپزخانه به انبار هیزومش جرقه‌ای افتاد و هر چه داشت و نداشت سوخت و در نتیجه از بستر نرم به خاکستر گرم نشست. از عرش عزت به فرش ذلّت فرود آمد.

اتفاقا همان شخص او را در آن حال دید، و شنید که به یارانش می‌‌گفت: نمیدونم این آتش از کجا به خانه و مال من افتاد.

صاحب دل گفت: از دود دل‌ درویش. به سبب ظلم و جفا که در حق خلق خدا کردی، به این مصیبت گرفتار آمدی.

حذر کن ز دود درون‌های ریش
که ریش درون، عاقبت سر کند
به هم بر مکن تا توانی دلی
که آهی جهانی به هم بر کند

نفرین دل ریش و رنجیده را برای خودت نخر، از آه و نالهٔ دل شکستگان حذر کن، که سرت را میزند.

بر تاج کیخسرو نوشته شده بود:

چه سال‌های فراوان و عمر‌های دراز
که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت

چنانکه دست بدست آمدهست ملک بما
بدست‌های دگر همچنین بخواهد رفت

چه سال‌های زیادی خواهد آمد که مردم از روی قبر ما ( از سر ما) خواهند گذشت، یعنی‌ این دنیا ادامه دارد در حالی‌ که ما داریم می‌‌پوسیم. چرا که این مال و منال، ملک و تاج و تخت، همانطوری که از گذشتگان بما رسیده، از ما هم به آیندگان و دیگر مردم خواهد رسید، پس زیاد حرص نزن، که طلا را از دل خاک بیرون کشی‌، و در زیر خاک نهان کنی‌، چون آخر همه را باید بذاری و بری، همانطوری که دیگران گذاشتند و رفتند.

حکایت ۲۶، باب اول، در سیرت پادشاهان، گلستان سعدی





کیخسرو پسر سیاوش و نوهٔ کیکاوس، دومین پادشاه کیانی است، و سلسله کیانی دومین سلسله پادشاهان افسانه‌ای است که داستان آنان در شاهنامهٔ حکیم عالیقدر ایران فردوسی‌، آمده است و برخی‌ او را کورش کبیر هخامنشی میدانند.




۱۳.۳.۹۱

تو دوری از سرزمینی که گهواره را به تو وام داد

به هرج و مرج نزدیک
چون نه دمساز با منافع بازار
تو دوری از سرزمینی که گهواره را به تو وام داد...
سرزمینی بی‌حق که به تأسی از قدرت حق‌ به‌جانبان

باید ببندد کمربند را تنگ‌تر در میان
در طغیان به تو می‌پوشد 

آنتیگون سیاه و
چون تو میهمان بودی، 
پوشد خلق سرتاسر سیاه...
خدایان سردهند آواز لعن و نفرین به تو همگی

چون تو تصاحب المپ آنان را در سر می‌پروری
بی‌سو، 

افول خواهد کرد ستاره‌ی تو نیز
بدون سرزمینی که در تو.......اروپا، 
روح دمید.


شرم اروپا - گونتر گراس




ای کشته که را کشتی‌ تا خورده شدی زار

سازمان دولتی بهداشت و کنترل بیماری ها، رسما وجود زامبی در میامی یکی‌ از شهر‌های جنوب شرقی‌ و پرجمعیت ایالت فلوریدا آمریکا را، انکار کرد.




در واکنش به سیل رویدادهای عجیبی‌ که به تازگی در آمریکا رخ میدهد، از جمله کشتن و خوردن صورت و اعضای بدن انسانها، به گزارش هافینگتون پست (Huffington Pos) سخنگوی سی‌ دی سی‌، ( Centers for Disease Control مرکز کنترل بیماری)، دوید دیگل، به طور مستقیم، وجود ویروس یا بیماری که باعث به وجود آمدن پدیده ادمخوری در آمریکا شده باشد، را رد کرد.

در هفته گذشته، یک هنرپیشه فیلمهای پورنو، با یخ شکن، مشتری خود را کشت و سپس جسدش را خورد. همچنین یک جوان ۲۱ سال در شهر مریلند، هم اتاقی خود را کشته و سپس قلب و مغز او را بیرون کشیده و خام خام خورده است.

تیم پزشگی که در این باره تحقیق می‌کند، دلیل و منبع این موج مرموز که سراسر ایالت فلوریدا را فرا گرفته، هنوز شناسای نکرده است.


رخداد‌های اخیر، موجی از علاقه به زامبی و ادمخوری را در بین جوانان امریکای به وجود آورده، به طوری که جستجوی کلمهٔ زامبی در موتور جستجوگر گوگل، رتبه سوم را از آن خود کرده است.


لینک منبع خبر







سفر به دوره دنیا با تصویر ۲






نان و گل و سلامت و آزادی

خوابم نمی برد
گوشم فرودگاه صداهای بی صداست
باور نمی کنی
اما
من پچ پچ غمین تصاویر عشق را
محبوس و چارمیخ به دیوار سال ها
پیوسته باز می شنوم 

در درون شب
من رویش گیاه و رشد نهالان
پرواز ابرها

تولد باران
تخمیرهای ساکت و جادویی زمین
من نبض خلق را
از راه گوش می شنوم 

آری
همواره من

تنفس دریای زنده را
تشخیص می دهم
باور نمی کنی
اما
در زیر پاشنه هر در
در پشت هر مغز
من له له سگان مفتش را
پی جوی و هرزه پوی
احساس می کنم
حتی
از هر بلور واژه که جان می دهد به خلق
نان و گل و سلامت و آزادی
می بینم آشکار
این پوزه های وحشت را
له له زنان و هار

آن گیاه از میان صداهای گونه گون 
این له له آن تنفس 
هر دم بلند 
بنهفته هر صدایی دیگر 
تا آستان قلبم
بی تاب 
نردیک می شوند 
نزدیک می شوند و خوابم نمی برد 
اینک منم مهاجم و محبوس 
لبریز آبهای طاغی دریای سهمگین 
قربانی سگان تکاپو 
می گردم و به بازوانم
مواج 
هر چیز را به گردم
می گردانم 
می ترسم 
اما می ترسانم 
دندان من از خشم به هم سوده می شود 
آشوب می شود دل من
درد می کشم 
با صد هزار زخم که در پیکرم مراست 
دریا درون سینه من جوش می زند 
فریاد می زنم 
ای قحبگان نان به پلیدی خور دروغ 
دشنام می دهم به شما با تمام جان 
قی می کنم به روی شما از صمیم فلب 
جان سفره سگان گرسنه 
تن وصله پوش زخم 
چون ساحلی جدا شده
دریایش از کنار 
در گرگ و میش صبح 
تابم تب آوریده و خوابم نمی برد
له له و تنفس - سیاوش کسرایی



۱۲.۳.۹۱

وقتی این افراد آمدند در مسئولیت، دو زار نداشتند برای زندگی ...

اصلا برای چی انقلاب شده؟ برای چی شما وارد انقلاب شده اید؟ آیا انقلاب شده که ما یک حکومتی درست کنیم و با هم دیگر حزب بازی در بیاریم و بجنگیم تا این، آن یکی را خراب کند و بیاید سر قدرت؟ هر کسی هم رسید سر قدرت، جیبش خودش و فامیل هایش را پر کند و بعد هم هزار نوع مسائل فرعی درست کنیم تا کسی به این چیزها توجه نکند. آیا برای این انقلاب شد؟ آیا برای این انقلاب شد که بخش عمده ای از مدیران ارشد کشور از جنوب شهر، از روستاها، از جاهای دور بلند شوند و بیایند بروند بالا نشین شهر تهران شوند؟ وقتی این افراد آمدند در مسئولیت، دو زار نداشتند که برای زندگی اشان خرج کنند، ولی بعد بشوند میلیاردر و صاحب کارخانه و تجارت! برای این انقلاب شد که برای گرفتن پست ها بزنند توی سر و کله هم و دین و خدا و پیغمبر و همه مقدسات را خرج کنیم؟
احمدی نژاد در ادامه گفت: ملت از همه چیزش گذشته است و به خدا بد است این بودجه مصوب سال 1391 پس فردا منتشر شود؛ والله من باید سرم را از خجالت باید بیارم پائین. فلان نهاد 30 کارمند دارد، 30 میلیارد بودجه اش است و آن یکی 500 کارمند دارد، 500 میلیارد بودجه دارد، بدون اینکه خدماتی به مردم بدهند؛ نه می خواهد جاده ای بسازد و نه مدرسه ای و فقط همین طوری برای خودمان می نویسیم.بی خیال بیت المال.......
سخنان احمدی‌نژاد درمجلس‌




او ز راه ِ مرگ ... اين کهنه جهان را بازمی‌پايد ،

آی آدمها ، که بر ساحل نشسته شاد و خندانيد ،
يک نفر در آب دارد می‌سپارد جان
يک نفر دارد که دست و پای دائم می‌زند
روی ِ اين دريای ِ تند و تيره و سنگين که می‌دانيد ،


آن زمان که مست هستيد
از خيال ِ دست يابيدن به دشمن ،
آن زمان که پيش ِ خود بيهوده پنداريد
که گرفتستيد دست ِ ناتوان را
تا توانائی ِ بهتر را پديد آريد ،
آن زمان که تنگ می‌بنديد
بر کمرهاتان کمربند ...
در چه هنگامی بگويم ؟
يک نفر در آب دارد می‌کند بيهوده جان ، قربان .



آی آدمها که بر ساحل بساط ِ دلگشا داريد ،
نان به سفره جامه تان بر تن ،
يک نفر در آب می‌خواند شما را
موج ِ سنگين را به دست ِ خسته می‌کوبد ،
باز می‌دارد دهان با چشم ِ از وحشت دريده
سايه‌هاتان را ز راه ِ دور ديده ،
آب را بلعيده در گود ِ کبود و هر زمان بيتابی‌اش افزون .
می‌کند زين آبها بيرون
گاه سر ، گه پا ،
آی آدمها !



او ز راه ِ مرگ 
اين کهنه جهان را بازمی‌پايد ،
می‌زند فرياد و امّيد ِ کمک دارد .


آی آدمها که روی ِ ساحل ِ آرام در کار ِ تماشائيد !
موج می‌کوبد به روی ِ ساحل ِ خاموش ،
پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده . بس مدهوش
می‌رود ، نعره‌زنان اين بانگ باز از دور می‌آيد ،


آی آدمها !


و صدای ِ باد هر دم دلگزاتر ،
در صدای ِ باد بانگ ِ او رهاتر ،
از ميان ِ آبهای ِ دور و نزديک
باز در گوش اين نداها ،
آی آدمها !

27 آذر 1320

آی آدم ها - نیما یوشیج




قم پایتخت فرهنگی‌ ایران است. احمدی‌نژاد

نام جلال آل احمد که مي آيد ياد آن جمله ي کذايي و ستايش آميزش درباره شيخ فضل الله مي افتم. هرگزنتوانستم اين آدم رابه خاطر ستايش از آن آخوند سردرآخور استبداد درک کنم. 18 شهريور سالگرد مرگ آل احمد بود و برادرش جناب شمس آل احمد انگار با يکي از اين روزنامه هاي فاشيست درباره ي برادر خدابيامرزش گفت وگوکرده بود. سعادت نداشتيم گفت وگوي اين بزرگوار را بخوانيم اماعنوان مصاحبه راهم که ديديم کلي فيض برديم!! ايشان گفته اند که«يک موي جلال در تن هيچ کدام از روشنفکرهاي کنوني نيست» . يکي نيست بگويد مرد حسابي تو مگر در کون همه ي روشنفکران را ديده اي؟ شايد موي کذايي همان جا باشد!!!
متن برگرفته از وبلاگ بامداد.