۱۴.۱.۹۱

نام خدا نبردن از آن به که زیر لب, بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا


بروی ما نگاه خدا خنده میزند
هر چند ره بساحل لطفش نبرده ایم

زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا

نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا

مارا چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست بشادی در بهشت

او می گشاید

او که بلطف و صفای خویش
گوئی که خاک طینت مارا زغم سرشت

توفان طعنه، خنده مارا زلب نشست
کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم

چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم

مائیم ... ما که طعنه زاهد شنیده ایم
مائیم ... ما که جامه تقوی دریده ایم

زیرا درون جامه بجز پیکر فریب
زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم

آن آتشی که در دل ما شعله میکشید
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود

دیگر بما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکاره رسوا! نداده بود

بگذار تا بطعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ما

"هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما"

افتخار شعر معاصر ایران ، فروغ فرخزاد
یادش همیشه جاودان و پر افتخار باد


ما قلبهامان را بباغ مهربانیهای معصومانه میبردیم


آنروزها
آنروزها رفتند
آنروزهای خوب
آنروزهای سالم سرشار
آن آسمانهای پر از پولک
آن شاخساران پر از گیلاس
آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها به یکدیگر
آن بامهای  بادبادکهای بازیگوش
آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها


ما گرفتار سکوتی هستیم که لاجرم، قبل از هر طوفانی لازم است


يك درخت هرچقدر هم بزرگ باشد، با يك دانه آغاز میشود؛ طولانی ترين سفرها با اولين قدم آغاز می گردد (لائوتسه)

موسیقی صدای خدا است... Guy de Maupassant


من دیوانه‌ام؟ یا تنها حسودم؟ در این باره چیزی نمیدانم، اما به طرز وحشتناكی زجر كشیده‌ام. من خشمگین كاری كرده‌ام دیوانه وار، دیوانه وار..... راست است؛ ولی‌ نفس بریده از حسادت، عشق پرشور،محكوم شده به خیانت، رنج نفرت انگیزی كه میبریم، این‌ها همه كافی نیستند تا به ارتكاب جنایت و جنون وادارمان کند؟ بیآنكه به‌راستی در قلب یا در ذهن‌مان جنایتكار باشیم؟

آه! من زجر كشیده‌ام، زجر كشیده ام، مداوم، سخت، وحشتناك زجر كشیده‌ام. من این زن را با دلبستگیِ پر تب و تابی دوست داشته‌ام ... و با این حال آیا حقیقت دارد؟ دوستش داشته‌ام؟ نه، نه، نه. او جسم و جان مرا تسخیر كرده، تصرف كرده، اسیر خود كرده است. من آلت دست او، بازیچه‌اش بوده ام، هستم. من به لبخند او تعلق دارم، به دهانش، به نگاهش، به خطوط بدنش، به طرح صورتش؛ من زیر سلطه‌ی حضور او نفس میكشم؛ اما او، زنی كه این همه از آنش است..... هستیِ این تن، من از او نفرت دارم، او را حقیر میشمارم، از او بیزارم، من همیشه از او نفرت داشته‌ام، او را حقیر شمرده‌ام، از او بیزار بوده‌ام؛ زیرا او پیمان شكن، ددمنش، آلوده و ناپاك است؛ زنی تباه كننده، حیوانی حَشَری و بدلی است كه ذره‌ای روح ندارد، كه اندیشه هرگز چون هوایی آزاد و روح‌افزا در او جریان ندارد، او جانوری انسان‌نماست؛ از این كمتر؛ تنها یك سطح است، اعجازی از گوشت لطیف و حلقه حلقه كه در بدنامی به‌سر میبرد.

ابتدای رابطه‌مان غریب و شیرین بود. میان بازوانِ همیشه گشوده‌اش، در خشمی از تمنای سیری ناپذیر از پا درمیآمدم. چشمانش، انگار مرا تشنه كرده باشند، وادارم میكردند دهان بگشایم. چشمانش در نیمه‌ی روز خاكستری بودند، در پایان روز به سبز در‌میآمدند و با بالا رفتن آفتاب آبی میشدند. من دیوانه نیستم؛ سوگند میخورم آنها این سه رنگ را داشتند.

۱۳.۱.۹۱

انسان تنها حیوانی‌ است که بین آب مقدس و آب معمولی‌ فرق میگذارد.


کشوها از اشیای نفیس لبریزند
ولی ما، آرام آرام به ایده‌ها عادت می‌کنیم
این یا آن را با خونسردی لمس می‌کنیم
تصویری را، عطری را، عطری را، تصویری را
خداحافظی می‌کنیم از برگی، از شکوفه‌ای، از شکوفه‌ای، از برگی
و در نهر کوچک آب بارانی به اعماق روان می‌شویم
به فضا، به زمان، به بی‌همتا، به نامتناهی
فراسوی جهانمان که حد و مرزی روشن یافته‌است
این‌جا حصاری و آن‌جا حصاری با تشریفات حصار، درختان سیاه،
بال خیس پرندگان تنگ در هم گره می‌خورند
دل‌های تپنده‌ی پرندگان، خش‌خش، لرز، هراس
حتی آهسته‌تر می‌بوسیم
با دست‌های آگاه، حتی محتاطانه‌تر لمس می‌کنیم تن‌های خاموش را،
آتش رام است چون سگی که روی دو پا می‌‌ایستد
لطافتی در آن می‌سوزد،
بی‌شک برقی
بر خاکسترها می‌پاشد
طرح جدایی می‌ریزیم
و در نهر کوچک آب بارانی به اعماق روان می‌شویم


آتش رام -  هالينا پوشوياتوسکا


هالينا پوشوياتوسکا (۱۹۳۵-۱۹۶۷) پديده‌ی غريبی بود: هم شاعری شگفت و هم زنی متفاوت . در لهستان شعرهايش بس محبوب است. او هر نشانه‌ی شرم را رها می‌کند و در آستانه‌ی شدت و درد تماسش با معجزه‌ي تن می ايستد. در آستانه‌ی درد و حضور تنی که فانی‌است که تن اوست. هالينا فلسفه خواند. تز دکترايش را درباب مبانی اخلاق در فعاليت‌های مارتين لوتر کينگ نوشت. و در سی و دو سالگی بر اثر بيماری قلبی درگذشت. دکترها توصيه کرده بودند که از هرگونه هيجان و سفر بپرهيزد ولی اگر به حضور توامان عشق و مرگ در شعر او نگاه کنيم، درمی‌یابيم که او نمی توانست به قول و قرارش با پزشکان وفادار باشد.


از زيبايی تنم گيج شده‌ام
امروز با چشم‌های تو به خودم نگاه کردم .
انحنای نرم شانه‌ها را کشف کردم
پستان‌های گرد خسته را که
می‌خواهند بخوابند ولی آرام می غلطند
پاهايم را که بی‌کران باز می‌شوند در مرزهايشان
غايب از آن‌چه منم
و آن‌چه فراسوی من می‌لرزد در هر برگ در هر قطره‌ی باران
خودم را ديدم،
انگار از پشت عينک چشم‌هايت
به خودم نگاه ‌می‌کنم.
دست‌هايت را لمس‌کردم بر پوست گرم و سفت‌ ران‌هايم
و در سرپيچی از فرامين‌ات
عريان ايستادم پشت آينه‌ای بزرگ
بعد
چشم‌هايت را پوشاندم
تا نبيند و لمس نکنند
تنهايی تنم را
که با تو گل‌می‌کند.

از پشت عينک چشم‌هايت - هالينا پوشوياتوسکا


هر چه را که برای خودت نمیخواهی، برای دیگران هم نخواه.....لائوتسه


لائو تسه فیلسوف چینی‌ که ۶۰۰ سال پیش از میلاد زندگی‌ میکرده است ، میگوید: " وقتی‌ دولت خائن و بی‌ خاصیت باشد، ملت فعال و مبتکر میشوند ". و این درست اتفاقی است که برای ملت بزرگ ایران رخ داده است، طوری که انگشت حیرت جهانیان از عظمت این ملت به دندون گزیده شده است که چگونه است که با وجود نظامی تا این حد فاسد، خائن و دشمن ایران که ۳۳ سال به همه چیز این مردم ضربه زده و با تمام قدرت سعی‌ در عقب نگاه داشتن آنها را داشته است و شب و روز با روح و اعصاب آنها بازی کرده، ولی‌ همچنان این ملت سرافراز و توانا و پابرجا، شگفتی می‌‌آفریند.




انگلیس در اوایل قرن ۲۰ بر بیش از یک چهارم دنیا حکومت میکرد و با استعمار مستقیم کشورها امپراطوری افسانه‌ای را در دنیا بوجود آورده بود، ولی‌ هیچ گاه نتوانست ایران را بطور مستقیم مستعمره خود سازد و هر چه کرد در لوای فریب، مکر و حقّه بازی انجام داد، و این تنها نشان دهنده این امر است که این ملت بیش از آنچه که دشمنان احمق ایران فرض میکنند، آگاه و بیدار است.


 زنده باد ملت آهنین ایران.




«گلدان تنها به یمن تهی بودنش مفید است. فضای خالی در دیوار است که به کار پنجره می‌آید. به این طریق، خلاء در اشیا است که آنها را مفید می‌سازد.»
لائوتسه




دین تائویی

گیرم که خلق را به دروغی فریفتی، با دستِ انتقام طبیعت چه میکنی‌؟


سالِ پیش یه مقاله در بارهٔ تحریف نامِ سنت‌های ایرانی‌ به وسیله دشمنان ایران یعنی‌ پان ترکها و پان عربهایِ حاکم بر ایران در سایت عصر ایران نوشته شده بود که تکرارش خالی‌ از لطف نیست، این مقاله رو اینجا میزارم و از سایت عصر ایران به خاطره این مقاله سپاس دارم.

تحریف نام های کهن"سیزده بدر" و "چهارشنبه سوری" چرا؟!

عصرایران
- از میان جشن های کهن ایران ، می توان گفت که تنها عید نوروز مانده و متعلقاتش "چهارشنبه سوری و سیزده بدر".

با این حال تلاش هایی وجود دارد که این عید و اجزایش هم رفته رفته کم رنگ شوند و حداکثر به تعطیلاتی برای تجدید قوا و مسافرت رفتن تبدیل شوند.

نشانه های این جریان هم کاملاً عیان است و البته بر این باوریم که نهایتاً نوروز به عنوان عید کهن ایرانی ها باقی خواهد ماند و رو سیاهی به زغال می ماند.

با اینحال ، دو روز "چهارشنبه سوری" و "سیزده بدر" بیش از خود نوروز - به معنایش اخصش - در معرض آسیب هستند و اولین و مهم ترین آسیبی هم که زده شده ، تغییر نام این دو روز در ادبیات رسمی است.

اگر دقت کرده باشید ، چند سالی است که در ادبیات رسمی ، به جای "چهارشنبه سوری" ، از اصطلاح نامأنوس "چهارشنبه آخر سال" استفاده می شود و بجای "سیزده بدر" عنوان جدید التأسیس " روز طبیعت" بکار می رود و حتی در تقویم ها نیز همین را مینویسند.




این درحالیست که در فرهنگ و سنت ایرانی ، چیزی به نام چهارشنبه آخر سال و روز طبیعت برای سیزدهم فروردین وجود ندارد و "چهارشنبه سوری" و "سیزده بدر" نام های تاریخی این دو روز ملی هستند که مردم در آنها جشن می گیرند و شادمانی می کنند.

البته در این که "چهارشنبه سوری" ایرانیان در سال های اخیر با ورود ترقه ها و مواد آتش زای خطر آفرین ، به چهارشنبه سوزی تبدیل شده و از آن حالت زیبای کهن خود افتاده شکی نیست و این انحرافی است که باید اصلاح شود اما شاید یکی از دلایلی که چهارشنبه سوری بدین حال و روز افتاده ، همین باشد که متولیان امر و رسانه های رسمی و پر مخاطبی مانند صدا و سیما ، جشن چهارشنبه سوری را به رسمیت نمی شناسند و سنت های زیبای آن را تبلیغ و ترویج نمی کنند و نتیجه اش هم همین می شود که شده است.
حتی ممکن است برخی ، نسبت به این تحریف خرسند هم باشند و آن را مستمسکی برای حذف چهارشنبه سوری قرار دهند.

بهر روی ، غرض از این نوشتار ، این است که اجازه ندهیم سنت ها و نام های تاریخی ایرانیان ، در ماورای تصمیمات محفلی تحریف شود ومقدمات حذفشان فراهم آید.

اگر چهارشنبه سوری به "چهارشنبه آخر سال" تبدیل شود و سیزده بدر ، بشود "روز طبیعت" هیچ بعید نیست که فردا هم نام عید نوروز را عوض کنند و مثلاً آن را "تعطیلات عمومی اول بهار" بنامند!

فراموش نکنیم که هر کدام از نام های تاریخی در ورای خود ، دنیایی از پشتوانه و فرهنگ دارند و کسی حق ندارد با نام های تاریخی یک ملت این گونه رفتار کند و به میل خود آنها را تحریف کند.

ببخشید سیزده بدر از کدوم طرف می‌رن؟؟


تو انگلیس یه روز یه دکتره میره تیمارستان، از یه دیوونه می پرسه برای چی تو رو اینجا آوردند؟ میگه: آخه من اعتقاد دارم جوراب نخی بهتر از جوراب نایلونی است. دکتره میگه: خوب اینکه دلیل نمیشه تو رو اینجا بیاورند. یارو میگه: راستی شما جوراب نخی رو با سس مایونز میخورید یا سس گوجه فرنگی؟؟




یه انگلیسه طناب می‌بنده دور کمرش. میگن: چرا طناب بستی دور کمرت؟ میگه: می‌خوام خودکشی کنم. بهش میگن: خوب، چرا طناب رو بستی دور کمرت؟ میگه: اول بستم دور گردنم، دیدم دارم خفه می‌شم!!



از انگلیسه میپرسن: کراوات چیست؟ میگه خطی است فرضی، که لوزه را به ناف وصل میکند.




یه انگلیسه داشته هلو میخورده، به هسته‌اش که میرسه، میگه: به به، توش هم که گردو داره!!!




از یه انگلیسه میپرسن: اون کدوم حیوانی هست که به ما گوشت، شیر، ماست، کفش، لباس میده؟ میگه: بابام


به انگلیسه میگن: شنیدی اسراییل، لبنان را زده. میگه: مگه ایتالیا قهرمان نشد!




انگلیسه زنگ میزنه فلسطین اما زود قطع میکنه! ازش دلیلش رو می پرسند، میگه: می خواستم ببینم هنوز اشغاله یا نه !




از یه انگلیسه میپرسن: آقا ببخشید، خیلی ببخشید، جسارته، واقعاً شرمنده‌ام، روم به دیوار، گلاب به روتون، اسم شما چیه؟ میگه: اینجوری که تو سوال کردی حتماً گه 




از انگلیسه میپرسن : بعد از ۱۴ سال از ازدواجت، هنوز زنت رو عزیزم صدا میزنی؟ انگلیسه جواب میده: آخه اسمش رو یادم رفته !!





انگلیسه ادعای پیامبری میکنه،بهش میگن کتابت کو؟ میگه: من کتاب نمیدم !جزوه میدم 



یه دختر انگلیسی‌ میره پیش کشیش و میگه: من هر وقت از جلوی آیینه رد میشم، میگم: چه دختر خوشگلی! آیا گناه میکنم؟ کشیش میگه: آره چون خالی‌ می‌بندی!


به قدر وسعت فکر تو آن یگانه حکیم .... سخن ز دوزخ و فردوس در کتاب کند


گشت بی عاطفتی باز شروع
یافت حرص و ولع و جهل شیوع
آمد از خانه برون شیر فروش
کوزة شیر پر از آب به دوش
کاسب دزد به بازار آمد
طالب مزد، سر کار آمد
شد برون حضرت شیخ الاسلام
ریش را بسته حنا از حمام
شرکت خود را در مال یتیم
شفقتی داند بر حال یتیم
صف کشیدند پدرسوخته ها
چشم بر منصبِ هم دوخته ها



روز آبستن رنج و ثعب است
ای خوشا شب که فراغت به شب است
من همه دشمن روزم که به روز
کند انواع جنایت بُروز
ای خوشا شب که پس از ساعت پنج
ظلم عاطل شود و خسبد رنج
مردم از شر هم آسوده شوند
فارغ از صحبت بیهوده شوند

شعر انتقاد از ایرج میرزا


ما آینه ایم هرکه در ما نگرد .... هر نیک و بدی که گوید از خود گوید. خیام .

طنزپردازان انگلیسی‌، روند تکامل غربی‌ها را را به شرح تصویر زیر میدانند. 





سیزده بدر سال دگر خونهٔ شوهر


ازدواج و پیدا کردن جفت برای ایرانی‌‌ها از ابتدا مهم بوده و هست، دلیلش هم اینستکه ایرانی‌‌ها از ابتدا که تمدن را در جهان بوجود آوردن، بزمین، به طبیعت و قوانین آن احترام خاصی‌ قائل بودند، و به این واقعیت پی‌ برده بودند که یک زن یا مرد به تنهایی نمیتواند از نظم طبیعت که یزدان پاک در افرینش قرار داده است پیروی کند و رسالت خود را که لذت بردن، آباد کردن و آباد نگهداشتن زمین است انجام دهد. پس در فصل بهار که فصل جفت گیری طبیعت است، ایرانی‌‌ها نیز بدامن طبیعت پناه میبرند و در آنجا دنبال جفت خود میگردند، درست همان کاری که دیگر موجودات کره‌ زمین از گیاهان گرفته تا حیوانات انجام میدهند، و این نشان دهنده آن است که نیاکان ما در هزاران سال پیش از چه دانش عظیمی‌ در بارهٔ طبیعت و روند آن برخوردار بودند و با قرار دادن چنین رسمی‌، ایرانی‌‌ها را نیز در چنین روند طبیعی سهیم کردند.


13 Bedar Fun Song Jalal Hemati آهنگ شاد ۱۳ بدر جلال همتی AllSolMusic

Gilaki music; Khadijeh jan

سیزده بدر شاد و خوش باد.