۱۷.۱۲.۹۰

فروغ فرخزاد, ای شب از رویای تو رنگین شده

من حالا اینطور شعر میگویم، دیگر مدتهاست که دنبال کلمه نمیگردم، بلکه منتظر میشوم کلمه جای خودش را پیدا کند، بوجود بیاید، آنوقت من او را بیک نظم دعوت میکنم.



خیلی ها اینکار را کردند و میکنند و باورشان هم شده است که شاعر زمان هستند، چرا که فقط جرات کرده اند مصرع ها را کوتاه وبلند کنند. همین! درحالیکه روحیه شعرشان ادامه همان روحیه کهنه و پوسیده ای است که مجنون را با گروه کلاغان و آهوانش، در بیابانهای ادب پارسی، بکار خواستن وازجا نجنبیدن واداشت.


شعر برای من عبارت از زندگی کردن کلمه ها در درون آدمیست و بازنوشتن این کلمه ها بصورت زنده و جاندار در روی کاغذ.


فقط دلم می خواهد به آن مرحله از رشد روحی برسم که بتوانم هر موضوعی را در خود حل کنم. برای من احتیاج، کلمه ای بی معنی شود بتوانم زندگی را مثل یک گیاه زهری میان انگشتانم بفشارم و خرد کنم و بعد هم آنرا زیر پایم بگذارم و لگدمال کنم. دلم میخواهد به ابدیتی دست پیدا کنم که آرامش در آنجا مثل بستری انتظارم را میکشد و چشمهایم را میتوانم توی این بستر بدون هیچ انتظار خرد کننده ای رویهم بگذارم.


من آن شمعم كه با سوز دل خويش
فروزان میكنم ويرانه ای را
اگر خواهم كه خاموشی گزينم
پريشان میكنم كاشانه ای را.



شرمناك و پر از نيازی گنگ
با نگاهی كه رنگ مستی داشت
در دو چشمش نگاه كردم و گفت
بايد از عشق حاصلی برداشت!

۱۶.۱۲.۹۰

پروازم آرزوست

"نمی‌ دانم سلاح‌های مورد استفاده در جنگ جهانی‌ سوم چه خواهند بود، ولی‌ مطمئنا سلاح‌های که در جنگ جهانی‌ چهارم، مورد استفاده قرار میگیرند، چوب و سنگ خواهند بود."
 در جای خواندم که این سخن را اینشتن گفته است، صحت و درستی‌ این ادعا رو نمیدونم، و در ضمن اینکه کی‌ این جملات را گفته هم مهم نیست، مهم این است که حقیقتی انکار ناپذیر در این سخن نهفته است.
 باستان شناسان و کسانی‌ که در رابطه با تاریخ زندگی‌ بشر و زمین تحقیق میکنند، همواره با سئوال‌هایی‌ بر خورده‌اند که جوابی برایش پیدا نمیکنند، مثلا عجایب هفت گانه و علم مهندسی‌ که هزاران سال پیش مورد استفاده بشر قرار میگرفته است، همواره مورد پرسش دانشمندان بوده و اینکه چگونه بشر در روزگار باستان، قادر به ساختن بناهایی بوده است که امروز حتی با وجود تکنولوژی پیشرفته، ساختن آنها یا امکان پذیر نیست و یا مدت زمانی‌ بسیار طولانی را نیازمند میباشد. و این سوال مطرح میشود که آیا دنیا یک بار به وسیله جنگی خانمان سوز از بین نرفته و دوباره انسان مجبور نشده است که از ابتدا شروع کند؟ و آنچه که ما امروز عجایب هفت گانه مینامیم در واقع آثار باقی‌ مانده از تمدنی پیشرفته تر از تمدن امروز ما است؟ آیا آدم‌ها یک بار به آنچنان تکنولوژی دست نیافته اند که باعث ویران شدن خودشان و دنیای که ساخته بوده اند شده باشد؟



این حقیقتی است که هر چیزی، قیمت خودش را دارد، مثلا خوردن هر لقمه چرب و خوشمزه، یک قدم انسان را به مرگ نزدیکتر می‌کند، و یا بهای یک شب خوشگذرانی و به اصطلاح شب زنده داری، از دست دادن چند سال از طول عمر است، و یا اینکه وقتی‌ آدمی‌ همه چیز دارد انگیزه زندگی‌ کردن را از دست میدهد. و باز این حقیقت است که آدم‌ها با اینکه میدانند که افراط در هر موردی به ضرر خودشان تمام میشود، حتی در پول درآوردن و ثروت اندوختن،( که این افراط بیش از هر افراط دیگری، مضر و خطرناک است)، ولی‌ خصلت و خاصیت و استعداد وجودی و طبیعت آدمی‌ در این است که همچنان به این حماقت ادامه دهد و تمایل به ادامه چهار نعل تاختن در جاده افراط و تفریط از جمله اهداف زندگیش محسوب شود.
حال در نظر بگیر، کسانی‌ که دنیا را با نام "نظم جدید دنیا" میچرخانند و در مورد مردم دنیا تصمیم میگیرند، از ثروت و لذت‌های زندگی‌، آنچنان سرشار شده‌اند که آنها را تا حد لبریز شدن کشانده است، تا آنجا که دیگر هیچ گونه عوامل مادی و معنوی، دنیوی آنها را خوشحال نمیکند و یا به عبارت ساده تر انگیزهٔ زندگی‌ طبیعی را از دست داده‌اند.

با این حساب تکلیف دنیا و آدم‌ها و موجودات بیگناه آن کاملا قابل پیش بینی‌ است.





جایی‌ برای نشستن، یک ظرف میوه و یک گیتار، انسان برای شاد بودن به چیز دیگری نیاز دارد؟


چون لاله به نوروز قدح گیر بدست
با لاله‌رخی اگر تو را فرصت هست
می نوش به خرمی که این چرخ کهن
ناگاه تو را چو خاک گرداند پست


فصل گل و طرف جویبار و لب کشت
با یک دو سه اهل و لعبتی حور سرشت
پیش آر قدح که باده نوشان صبوح
آسوده ز مسجدند و فارغ ز کنشت


می خوردن و شاد بودن آیین منست
فارغ بودن ز کفر و دین دین منست
گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین منست

دانشمند عالیقدر ایران، خیام کبیر



۱۵.۱۲.۹۰

او بالهایش رشد میکرد، من سعی‌ می‌کردم ریشه بدوانم

به قول یه نویسنده برزیلی، همهٔ ادیان توحیدی بزرگ جهان، یهودیت، مسیحیت، اسلام، نرینه هستند، یعنی‌ پیغمبرشان مرد هستند، روحانیأشان مرد هستند، مرد‌ها بر اصول عقاید تسلط دارند و قوانین را وضع می‌‌کنند، و من می‌پرسم زمانی‌ که دین را میساختند، زنها سرگرمِ چه کاری بودند که اجازه دادند خدایی که مال آنهاست، مرد‌ها ازشان بگیرند؟ و یا شاید زنان آنچنان بیدار و با هوش بودند که نخواستند در ایجاد این حماقت، شریک بشوند و اثر و جای پایشان در آن بماند. شاید همین حقیقت، نشان دهند برتری فکری زنان بر مردان باشد، چرا که آنچه که مرد‌ها ساختند، جز پلیدی ثمری دیگر نداشته و نخواهد داشت.




"وقتی‌ مردها به شکار می‌رفتند، ما در غار‌ها می‌‌ماندیم و از بچه‌ها مراقبت می‌‌کردیم، و آنجا بود که همه چیز را آموختیم. مرد‌ها در حرکت بودند، اما ما در غار‌ها می‌‌ماندیم و بدین گونه بود که فهمیدیم بذر به گیاه تبدیل میشود، و این را به مردانمان گفتیم ..... ما اولین نان را پختیم، و مرد‌ها را تغذیه کردیم، ما اولین جام گلی را برای نوشیدنِ مرد‌ها درست کردیم و ما بودیم که چرخه افرینش و زمان را فهمیدیم، چون جسم ما از نظم ماه تقلید میکرد."
پائولو کوئلیو

۱۴.۱۲.۹۰

گر ندیدی دیو را ، خود را ببین


مولانا فیلسوف فیلسوفان جهان ، در زمینه یک بعدی بودن دین و این افسانه‌های دروغینی که هدف از پدید آمدنشان فقط و فقط تحمیق مردم و به بیراهه بردن آنها، ایجاد دشمنی در بین آنها، دور نگاه داشتن دلها از چشمهٔ ذات و معرفت الهی و قطع رابطه مستقیم و بی‌ واسطه و در نتیجه ایجاد یک رابطهٔ غیر واقعی‌ و غیر طبیعی در بین مردم و پروردگارشان، و تربیت یک مشت مردم پیرو که گله وار و بدون پرسش و اعتراض به دنبال حقّه باز‌های دینی یا همان آخوند راه افتادن است، در سراسر دیوان اشعارش به طور مستقیم و غیر مستقیم و حتی گاهی‌ با نکوهش مردمی که بی‌ چون و چرا سر در راه دین گذاشته اند، اشارات متعددی دارد، مثلا در جایی‌ میفرماید:

گر ندیدی دیو را ، خود را ببین
بی جنون نبود ، کبودی بر جبین ( جای مهر بر روی پیشانی، از نظر مولانا نشانه جنون است. دیگه مولانا از این واضحتر چجوری بگه که آن دیو تو هستی که بر پیشانیت نقش مهر بسته شده است، چرا که فقط یه مجنون و دیوانه اینچنین نماز میخواند و نه یه انسان عاقل و کسی که در دنیا زندگی میکند و پا هایش بر روی زمین است و دیو آن کسی‌ است که برای فریفتن مردم، بر روی پیشانیش نقش و کبودی مهر را به نمایش می‌‌گذارد. )



حافظ دوست داشتنی هم که سال هاست فلسفه و معرفت را توسط اشعارش به روانی‌ آب و نرمی مهر در رگِ ایرانی‌‌ها سرازیر کرده و می‌کند، میفرماید:

شیخ ما گفت، خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد

حافظ میگه: شیخ ما یعنی‌ محمد گفت که در عالم افرینش هیچ خطای نرفته است و خدا عالم را بدون خطا آفریده، حافظ با تمسخر میگه آفرین بر او(محمد) که با این حرف، خطا‌های خدا را پنهان کرده است.

در واقع صد‌ها سال است کسانی‌ که خودشان را حافظ شناس و صاحب نظر میدانند، بر سر معنی‌ و مفهوم همین  بیت با یکدیگر در حال جنگند، چرا که از هر جای این  بیت بگیرند به یکی‌ توهین میشود اگر بگویند منظور از شیخ ... محمد است، و محمد گفته که خدا بی‌ عیب است، پس چگونه است که حافظ میگوید آفرین بر او که خطا‌های خدا را پوشانده است، و چطور چنین چیزی امکان دارد که حافظ بگوید خدا خطا دارد و محمد آنرا پوشانده است؟

اگر بگویند منظور از شیخ، خود خدا است، و خدا گفت که در افرینش خطایی نیست، دوباره این اشکال شرعی  پیش میاید که حافظ ادعا می‌کند و میگوید آفرین بر خدا که با این حرف خطای خودش را پوشانده و دروغ گفته است.

این جماعت یا نمیخواهند و یا نمیتوانند اعتراف کنند که منظور حافظ شیرین سخن این است که محمد اشتباه زیاد کرده است و هر چه گفته درست نبوده تا جای که حتی در بارهٔ خدا نیز به اشتباه سخن رانده است. مگر در اسلام حرام و نجس وجود ندارد؟؟ حرام و نجس یعنی‌ آن پدیده‌های که درست آفریده نشدند، مثل سگ، مثل خوک، مثل آب انگور و و و، پس اگر حرام و نجس وجود دارد، یعنی‌ محمد میگوید خدا در افرینش خطا کرده است و سگ و خوک که نجس و حرام هستند را آفریده که خطا بوده است و باید آنها را از بین برد و از آنها دوری کرد چرا که اینها خطای افرینش هستند و ما ( محمد) بهتر از خدا، مصلحت آدم‌ها را میدانیم.

و اگر طرف خدا را بگیریم و بگویم محمد بی‌ جا کرده به مخلوق خدا ایراد گرفته است، در نتیجه خود محمد و دین تحمیلی ش زیر سئوال میرود.

سهروردی حکیم و فیلسوف خردمند ایرانی‌ که تمام تلاشش این بود که ایرانی‌‌ها را از خوابی‌ که دین تحمیلی آنان را به آن فرو برده است بیدار کند و ایرانی‌‌ها را به خویشتن خویش بازگرداند و خرد نیاکان آنان را یادآور شود، نیز در همین زمینه  می گوید:

" عالم هستی‌ را ابعاد مختلف است و ابعاد آن به عدد مردم است و با دید یک بعدی نمی‌توان آن ابعاد مختلف را دید. در حالی‌ که نظام ارسطویی، یک نظام تعدیل شده را برای جوامع بشری بوجود می‌آورد و نظام ادبی‌، فرهنگی‌ و بالاخره فکری را برای مدتی‌ نا محدود، ثابت نگاه میدارد و از اینجا است که نظام ارسطویی نظام مهار کنندهٔ افکار و اندیشه‌ها هست."
سهروردی به بیان روشن و روشن بینی‌ و دل‌ آگاهی‌ خاص میگوید: دانش و حکمت بر دسته و گروهی خاص وقف نباشد، تا لازم آید که پس از آن.... درهای تابش انوار روحانی بسته گردد و راه حصول و فزونی دانش بر جهانیان بند آید و دریافت حقایق حکمیه ممنوع گردد.
( غیر مستقیم می‌گوید: به حضور آخوند احتیاجی نیست و قرآن ختم کلام نیست)

از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست

اتخاذ تصمیم فقط یک شروع است، وقتی‌ آدم تصمیم بگیرد وارد جریان تندی میشود و این جریان ‌او را به جاهایی می‌‌کشاند که هرگز هنگام تصمیم‌گیری تصورش را هم نمیکرده است.


آدم وقتی‌ با کسانی‌ هست که از خودش کمتر هستن چه از نظر سواد یا هر چیز دیگه بی‌ اختیار بهش غرور دست میده که کاملا کاذب و مسخره هست و جلو پیشرفت فکریش رو میگیره، برای همین بهتره که همیشه این تصور رو داشته باشه که دیگران از خودش بیشتر میدونن به این ترتیب مرتباً دنبال این هست که خودش رو بهتر کنه.

کیمیاگر نوشته پائولو کوییلو


۱۳.۱۲.۹۰

به جمشید بر گوهر افشاندند ...... مرآن روز را روز نو خواندند

فردوسی‌ حکیم عالیقدر ایران، در شاهنامه، جمشید شاه را بنیان گذار نوروز مینامد و میگوید که این جشن باستانی از زمان جمشید در ایران وجود داشته و در بارهٔ چگونگی‌ بوجود آمدن نوروز به درستی‌ شرح داده و سخن می‌‌گوید.

به فر کیانی یکی‌ تخت ساخت     چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت
که چون خواستی دیو برداشتی     ز هامون به گردون برافراشتی
چو خورشید تابان میان هوا        نشسته برو شاه فرمانروا



جهان انجمن شد بر آن تخت او     شگفتی فرومانده از بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند       مر
آ ن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین         بر آسوده از رنج روی زمین
بزرگان به شادی بیاراستند        می‌‌ و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار     به ما ماند از آن خسروان یادگار




چنین سال سیصد همی‌ رفت کار      ندیدند مرگ اندران روزگار
ز رنج و ز بدشان نبد آگهی          میان بسته دیوان بسان رهی‌
به فرمان مردم نهاده دو گوش        ز رامش جهان پر ز آوای نوش
چنین تا برآمد برین روزگار          ندیدند جز خوبی‌ از کردگار
جهان سر به سر گشت او را رهی    نشسته جهاندار با فرهی


چه گفت آن سخن گوی با فر و هوش      چو خسرو شوی بندگی را بکوش

به یزدان هر آن کس که شد ناسپاس       به دلش اندر آید ز هر سو هراس



۱۲.۱۲.۹۰

نوروز پیروز

باقی است جمع جانان تا این یگانه باقی است





نوروز ماندگار است تا یک جوانه باقی است

باقی است جمع جانان تا این یگانه باقی است

بار دگر بریدند نا ی و نواش اما!

این ساز می نوازد تا یک ترانه باقی است

سینه به سینه گفتند کوتاه تا شود شب

کوتاه می شود شب وقتی فسانه باقی است

عید است و نامه دارم از من رسان سلامی

بشتاب ای کبوتر تا آشیانه باقی است

گم کردمش نشانیش یک کوچه تا جوانی

پیداش کن پرنده تا این نشانه باقی است

می چینمت دوباره از آسمان کرمان

پرواز کن ستاره تا بام خانه باقی است

نور نگاه کوروش بر بردگان بابل

بعد از هزارها سال در هگمتانه باقی است

زیباست حرف باران در کوچه های تبریز

آواز مولوی هست تا یک چغانه باقی است

دود اجاق وصلی کو در سفر بر افراشت

بعد از هزار منزل دربلخ و بانه باقی است

در حیرتم که بعد از کشتار عشق اینک

در زیر سقف تاریخ عطر زنانه باقی است


تازی و کینه توزی جهل و سیاه روزی

نفرین بر آنکه عدلش با تازیانه باقی است

عصر دگر برآید این نیز هم سرآید

گر نیستت یقینی حدس و گمانه باقی است

یغمائیان ربودند محصول عمر ما را

بشتاب و کشت میکن تا چند دانه باقی است

افراط کرد و تفریط این ساربان گمراه

ای کاروان سفر خوش راه میانه باقی است

علیرضا میبدی




در این لینک کمی‌ تا قسمتی‌ ایران

مریم بسی بنام بود ... لکن ......... رتبت یکی است مریم عذرا(طوسی) را

مریم طوسی در پنجمین دوره مسابقات دوومیدانی داخل سالن آسیا مدال طلا گرفت.

در پنجمین دوره مسابقات دوومیدانی داخل سالن آسیا که در شهر «هانگ ژو» چین آغاز شده است مریم طوسی با زمان ۵۳٫۸۵ موفق شد مدال طلای این رشته را قهرمانانه از آن خود کند.

 یکی‌ از عوامل باز دارند سرعت در رشته دو میدانی، لباس ورزشکار است، یعنی‌ هر چه دونده لباس کمتر و سبکتری به تن‌ داشته باشد، سرعت دویدنش بیشتر خواهد بود، با این حساب کاری که این زن قهرمان ایرانی‌ کرده است، یعنی‌ دویدن با لباس ضخیم و ناراحت و آزار دهنده اسلامی، مافوق کاری است که یک قهرمان انجام میدهد و میبایستی چندین ملال طلا به این زن قهرمان ایرانی‌ تعلق گیرد. متاسفانه دشمنان ایران که ایران را اشغال کرده‌ و در لباس ایرانی‌، مشغول تحقیر، شکنجه و کشتار ایرانی‌‌ها هستند، و از هر موفقیتی که ایرانی‌‌ها با کمترین امکانات و بیشترین موانع ، به دست می‌ آورند، هم بشدت خشمگین میشوند و هم سعی‌ در پنهان کردن و یا بی‌ ارزش جلوه دادن آن را دارند، تا هم باعث افتخار و شادی مردم ایران نشود، هم در بین ایرانیها وحدت و اتحاد ایجاد نکند، و هم درس عبرت و الگویی برای دیگر زنان و دختران ایرانی‌ نشود، این بار نیز نه تنها از این زن قهرمان و دلیر ایرانی‌ آنچنان که شایستهٔ هر قهرمان است، قدردانی‌ و سپاسگزاری نشده است، بلکه حتی در سطح کشور هم از افتخار آفرینی این زن آهنین اراده گفتگو و نامی‌ برده نشده است. ولی‌ مطمئنا مردم با فرهنگ و فهمیدهٔ ایران قدر این زنان آهنین ارادهٔ ایرانی‌ را میدانند و در مقابل آنها به احترام سر تعظیم فرود می‌آورند. 




مریم طوسی قهرمان زن دونده ایرانی که افتخار افرینی کرد و مدال طلا برای وطنش ایران گرفت.

تیم ملی دوومیدانی داخل سالن ایران با ۱۴ ورزشکار در این رقابت ها شرکت کرده است.
درود و سپاس بر زنان آهنین ارادهٔ ایران زمین که با حکومتی چنین وحشی و ضد ایرانی‌، همچنان در سطح جهان میدرخشند.


۱۱.۱۲.۹۰

هفت سین .... نرم‌نرمک می‌‌رسد اینک بهار

از سنّت نوروز و مراسم تحویل سال کهنه و ورود به سال نو، در نزد ایرانی‌ ها، میتوان به جرات ادعا کرد که، با معنی‌ تر، زیبا تر، و مفید تر در دنیا سنّت و آئین دیگری شناخته شده نیست. سال نو ایرانی‌ از وقتی‌ شروع میشود که در طبیعت، اعتدال برقرار میگردد و شبانه روز به ۱۲ ساعت روز و ۱۲ ساعت شب تقسیم میشود و این عادلانه‌ترین تقسیم در نظام طبیعت و گردش کواکب است، و کرهٔ زمین یک دور کامل به دور خورشید چرخیده است و قرار دادن چنین روزی به عنوان نوروز، نشانگر دانش و آگاهی‌ و توانایی نیاکان ایرانی‌‌ها در حیطه علم و دانش ستاره شناسی‌، زمین شناسی‌، فلسفه و بطور کلی‌ دانش بشری، در هزاران سال پیش بوده است.

این روز همچنین، زیباترین زمان و موقع برای گیاهان و نباتات بر روی زمین است، و در این روز گیاهان زیباترین شکل خود را دارند، جوانه‌‌هایی‌ که دیدارشان موجب شعف و شادی روح و روان است، زیبای طبیعت را در زمان نوروز ایرانی‌ به اوج خود میرسانند، زمین نفس می‌کشد و خرمن خرمن گًل‌های شاداب و به نهایت زیبا به طور اتومات و تحت باغبانی خدا، بر روی زمین گسترده میشود، زمین پر از جویبار‌هایی‌ میشود که از آب شدن برف‌های کوهستان خلق شده‌اند، و آب این جویبار‌ها آنچنان حیات بخش است و جانفزا که نوشیدن تنها یک جرعه از چنین آبی که کیلومتر‌ها بر روی سنگ‌ها و سنگ ریزه‌ها غلطیده است، هر روح مرده‌ای را زنده می‌کند. در چنین روزی که طبیعت جشنی به این باشکوهی بر پا کرده است، ایرانی‌‌ها همراه با طبیعت شادمانی میکنند، شیرینی‌ میخورند، یکدیگر را در آغوش گرفته و میبوسند، به همدیگر هدیه میدهند، و خانه‌های پاکیزهشان را با گلهای زیبا پر میکنند و بر سر سفره‌ای که با هفت معجزه طبیعت آراسته شده است، می‌‌نشینند. داشتن چنین روزی به عنوان سال نو، افتخار هر بشری است و ایرانی‌‌ها میتوانند به این امر بیش از پیش به خود ببالند.
ایرانی‌‌ها سال را با هفت معجزه طبیعت شروع میکنند، امروزه ، این هفت پدیده یعنی‌ سیب، سیر، سنجد، سماق، سمنو، سرکه، سبزه، را به عنوان معجزات طبیعت، داروخانهٔ طبیعی و عوامل طول عمر به رسمیت می‌‌شناسند.


و برای هر ایرانی‌، واجب و لازم و دستور اخلاقی‌ و وجدانی است که شاهنامه فردوسی‌ را به عنوان معجزه ملی‌، بر سر این سفره بگذارد، تا به این وسیله سپاس خود را از حکیم عالیقدر ایران زمین که هزار سال است یک تنهٔ در مقابل دشمنان ایران و ایرانی‌، می‌جنگد و نام ایران و ایرانی‌ را زنده نگاه داشته است، داشته باشد.



در پیرامون هفت‌سین و دیرینگی آن نظریات بسیاری آورده‌اند. از آن جمله ابوریحان بیرونی سابقه‌ی هفت‌سین را به زمان جمشید می‌رساند:

"چون جمشید بر اهرمن که راه خیر و برکت و بارش باران و سبز شدن گیاهان و نعمت و فراوانی را بسته بود، پیروز شد، دوباره خیر و برکت و نعمت باران و سبز شدن گیاهان و … شروع شد و هر کشتزار و شاخه و درختی که خشک شده بود، سبز و تازه شد و به همین جهت مردم گفتند «روز نو» یعنی روز نوین و دوری تازه. پس هر کس از راه تبرک و یادمان، در این روز در ظرفی جوکاشت، سپس این رسم در ایران پایدار ماند که برای روز نوروز مردم در هفت‌ ظرف، هفت نوع از غلات را کاشته و سبز می‌کردند و از رویش و نمو این غلات، خوبی و بدی محصول و کشت و کار را در سالی که پیش رو داشتند حدس می‌زدند».





این قدیمی‌ترین و مشروح‌ترین اشارتی است به سفره‌ی روزِ نوروز که در آن در عدد "هفت" گفت‌وگو است. هفت حبوب، هفت گرده‌ی نان که از هفت‌ حبوب پخته شده باشد، هفت‌شاخه‌ی گیاه، هفت جام سفید و هفت درهم سپید و یک سکه‌ی ضرب همان سال و یک بسته اسپند بر سفر‌ه‌ای که بر جاهای گوناگون آن کلمات و واژه‌هایی حاکی از افزایش خیر و برکت نوشته شده بود. پس پیشینه‌ی سفره‌ی‌ هفت‌‌سین بایستی بسیار کهن باشد، چون نقل از مأخذی است که به زمان ساسانیان بسیار نزدیک است، یعنی اواخر سده‌ی سوم هجری.





از هفت سین بگوییم. نخست این که باید دارای چه ویژگی‌ها و شرایطی باشد. هفت‌ سین باید:
1ـ پارسی باشد
2ـ با بند واژه‌ی «س» آغاز شود
3ـ ریشه‌ی گیاهی داشته باشد
4ـ خوردنی باشد
5ـ اسم مرکب نباشد
6ـ برای بدن نافع و سودمند و دارای خاصیت باشد.



بنابراین هر واژه‌ای که دارای این ویژگی‌ها نباشد اگر چه با بندواژه‌‌ی «س» هم آغاز شده باشد، نمی‌توان جزء هفت‌ سین به حسابش آورد، مانند سکه که عربی است، فلز است، ریشه‌‌ی گیاهی ندارد و خوردنی هم نیست و اگر بعضی‌ها در سفره‌ی هفت سین می‌گذارند‌ش، بایستی به حساب نماد خیر و برکت و به امید درآمد و وضعیت مالی بیشتر و بهتر ‌باشد.




پس "هفت سین" را به شرح زیر نام می‌بریم:

1ـ سیر : به نام و عنوان اهورامزدا
2ـ سیب: به نام و عنوان سپندارمذ (اسفند)
3ـ سبزه: به نام فرشته‌‌ی اردیبهشت
4ـ سنجد : به نام فرشته‌ی خرداد
5ـ سرکه: به نام فرشته‌ی امرداد
6ـ سمنو : به نام فرشته‌ی شهریور
7ـ سماق: به نام فرشته‌ی بهمن



سماق








خوش‌ به‌حالِ غنچه‌های نیمه‌باز

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک،
شاخه‌های شسته، باران‌خورده پاک،
آسمانِ آبی و ابر سپید،
برگ‌های سبز بید،
عطر نرگس، رفص باد،
نغمۀ شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست

نرم‌نرمک می‌‌رسد اینک بهار
خوش به‌حالِ روزگار

خوش به‌حالِ چشمه‌ها و دشت‌ها
خوش به‌حالِ دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به‌حالِ غنچه‌های نیمه‌باز
خوش به‌حالِ دختر میخک که می‌خندد به ناز

خوش به‌حالِ جام لبریز از شراب
خوش به‌حالِ آفتاب

ای دلِ من گرچه در این روزگار
جامۀ رنگین نمی‌پوشی به کام
بادۀ رنگین نمی‌بینی به‌ جام
نُقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می‌باید تُهی‌ست
ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای‌ دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

گر نکوبی شیشۀ غم را به سنگ
هفت‌رنگش می‌شود هفتاد رنگ

فریدون مشیری
از مجموعۀ «ابر و کوچه»


باز اگر این راز پیش ماهیگیر مانده بود، جای بیم نبود


هنگامی که بازگشت، چهره‌ام را با دو دست پوشاندم

به من گفت: نترس، آخر کسی‌ که بوسهٔ ما را ندیده است.

گفتم: چگونه کسی‌ ندیده؟

مگر نمیدانی که بوسهٔ ما را شب دیده و به ماه و ستارگان گفته؟

ماه به دریاچه نگاه کرده و راز ما را با او در میان نهاده؟

دریاچه هم سر در گوش پاروی قایقران گذشته و او را از این سّر آگاه کرده؟

پارو، راز نهان را به قایق و قایق به ماهیگیر خبر داده؟

باز اگر این راز پیش ماهیگیر مانده بود، جای بیم نبود

اما، ماهیگیر نیز آنرا با زن خود در میان نهاده.

ماهیگیر این راز را به زنی‌ گفته و تا فردا مادر من و همهٔ مردم یونان از آن خبر دار خواهند شد.