‏نمایش پست‌ها با برچسب ویژه نوروز سال ١٣٩٣. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب ویژه نوروز سال ١٣٩٣. نمایش همه پست‌ها

۱۴.۱۲.۹۲

بر زمستان صبر باید طالب نوروز را


دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را

شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را

وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او
تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را

گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم
جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را

کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست
بر زمستان صبر باید طالب نوروز را

عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند
این کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را

عاشقان دین و دنیاباز را خاصیتیست
کان نباشد زاهدان مال و جاه اندوز را

دیگری را در کمند آور که ما خود بنده‌ایم
ریسمان در پای حاجت نیست دست آموز را

سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست
در میان این و آن فرصت شمار امروز را.

استاد مسلم سخن گیتی‌، سعدی شیرازی


۱۳.۱۲.۹۲

گنجی كه برف پیش همی داشت گل گرفت


آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب
با صد هزار زینت و آرایش عجیب
شاید كه مرد پیر بدین گه جوان شود
گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب
چرخ بزرگوار یكی لشگری بكرد
لشگرش ابر تیره و باد صبا نقیب
نقاط برق روشن و تندرش طبل زن
دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب
آن ابر بین كه گرید چون مرد سوگوار
و آن رعد بین كه نالد چون عاشق كثیب
خورشید ز ابر تیره دهد روی گاه گاه
چونان حصاریی كه گذر دارد از رقیب
یك چند روزگار جهان دردمند بود
به شد كه یافت بوی سمن را دوای طیب
باران مشك بوی ببارید نو بنو
وز برف بركشید یكی حله قصیب
گنجی كه برف پیش همی داشت گل گرفت
هر جو یكی كه خشك همی بود شد رطیب
لاله میان كشت درخشد همی ز دور
چون پنجه عروس به حنا شده خضیب
بلبل همی بخواند در شاخسار بید
سار از درخت سرو مر او را شده مجیب
صلصل بسر و بن بر با نغمه كهن
بلبل به شاخ گل بر بالحنك غریب
اكنون خورید باده و اكنون زیید شاد
كه اكنون برد نصیب حبیب از بر حبیب.

رودكی سمرقندی 



۱۱.۱۲.۹۲

بیاراسته چون به نوروز باغ


ز یاقوت سرخست چرخ کبود
نه از آب و گرد و نه از باد و دود

به چندین فروغ و به چندین چراغ
بیاراسته چون به نوروز باغ

روان اندرو گوهر دلفروز
کزو روشنایی گرفتست روز

ز خاور برآید سوی باختر
نباشد ازین یک روش راست‌تر...

حکیم علیقدر و بسیار گرامی‌ ایران زمین، فردوسی‌ کبیر



۱۰.۱۲.۹۲

بوی گل بامداد نوروز و آواز خوش هزاردستان.... هموطن نوروز در راه است


برخیز که می‌رود زمستان
بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
وین پرده بگوی تا به یک بار
زحمت ببرد ز پیش ایوان
برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه می‌کند گل افشان
خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان
آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم عشق پنهان
بوی گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان
بس جامه فروختست و دستار
بس خانه که سوختست و دکان
ما را سر دوست بر کنارست
آنک سر دشمنان و سندان
چشمی که به دوست برکند دوست
بر هم ننهد ز تیرباران
سعدی چو به میوه می‌رسد دست
سهلست جفای بوستان بان.

استاد سخن سعدی شیرازی

بر چهره ی گل نسیم نوروز خوش است


برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال

همایون بادت این روز و همه روز.