در شب سرد زمستانی
کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمیسوزد
و به مانند چراغ من
نه می افروزد چراغی هیچ،
نه فرو بسته به یخ
ماهی که از بالا می افروزد
من چراغم را در آمد رفتن همسایهام افروختم
در یک شب تاریک
و شب سرد زمستان بود،
باد می پیچید با کاج،
در میان کومهها خاموش
گم شد او از من جدا زین جادهی باریک
و هنوز قصه بر یاد است
وین سخن آویزهی لب: که می افروزد؟ که می سوزد؟
چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟
در شب سرد زمستانی
کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.
نیمایوشیج
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر