۵.۱۰.۹۳

چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟


در شب سرد زمستانی
کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی­سوزد
و به مانند چراغ من
نه می افروزد چراغی هیچ،
نه فرو بسته به یخ 

ماهی که از بالا می افروزد
من چراغم را در آمد رفتن همسایه­ام افروختم 

در یک شب تاریک
و شب سرد زمستان بود،
باد می پیچید با کاج،
در میان کومه­ها خاموش
گم شد او از من جدا زین جاده­ی باریک
و هنوز قصه بر یاد است
وین سخن آویزه­ی لب: که می افروزد؟ که می سوزد؟
چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟
در شب سرد زمستانی
کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.

نیمایوشیج



هیچ نظری موجود نیست: