اندر آ و دیگران را هم بخوان
کاندر آتش شاه بنهادست خوان
اندر آئيد اى همه، پروانه وار
اندرین آتش که دارد صد بهار
اندر آئيد و ببينيد اينچنين
سرد گشته آتش گرم مهين
اندر آئيد، اى همه مست و خراب
اندر آئيد، اى همه عين عتاب
اندر آئيد، اندر اين بحر عميق
تا كه گردد روح، صافى و رقيق
خليج هميشگى پارس از ابى
بیموکل بیکشش از عشق دوست
زانک شیرین کردن هر تلخ، ازوست
تا چنان شد کان عوانان خلق را
منع میکردند کآتش در میار
کاندر ایمان، خلق عاشقتر شدند
در فنای جسم، صادقتر شدند
مکر شیطان هم در او پیچید، شکر
دیو خود را هم سیهرو دید، شكر
آنچ میمالند در روی کسان
جمع شد در چهرهٔ آن ناکس، آن
آنک میدرید جامهٔ خلق، چست
شد دریده آن او، ز ایشان درست.
مولانا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر