۱۸.۱.۹۸

ای از زمانه راست نگشته مگوی کژ


نالم ز دل چو نای، من اندر حصار نای
پستی گرفت همّت من زین بلند جای


آرد هوای نای مرا ناله های زار
جز ناله های زار چه آرد هوای نای


گردون بدرد و رنج مرا کشته بود اگر
پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای


نی نی ز حصن نای بیفزود جاه من
داند جهان که مادر ملکست حصن نای


من چون ملوک سر زفلک برگذاشته
زی زهره برده دست و به مه برنهاده پای


از طبع، گاه پاچم دُرهای قیمتی
وز دیده، گه خرامم در باغ دلگشای



نظمی بکامم اندر، چون باده لطیف
خطّی بدستم اندر، چون زلف دلربای


ای در زمانه راست نگشته مگوی کژ
وی پخته ناشده بخرد، خام کم درای


امروز پست گشت مرا همّت بلند
زنگار غم گرفت مرا تیغ غمزدای


از رنج تن تمام نیارم نهاد پی
وز درد دل بلند نیارم کشید وای


گیرم صبور گردم برجای نیست دل
گویم برسم باشم هموار نیست رای


عونم نکرد همّت دور فلک نگار
سودم نداد گردش جام جهان نمای


برمن سخن نبست نبندد بلی سخن
چون یک سخن نیوش نباشد سخنسرای


کاری ترست بر دل و جانم بلا و غم
از رُمح آب داده و از تیغ سرگرای


چون پشت بینم از همه مرغان درین حصار
ممکن بود که سایه کند بر سرم همای


گردون چه خواهد از من بیچاره ضعیف
گیتی چه خواهد از من درمانده گدای


گر شیر شرزه نیستی ای فضل کم شکر
ور مار گرزه نیستی ای عقل کم گزای


ای محنت ار نه کوه شدی ساعتی برو
وی دولت ار نه باد شدی لحظه ای بپای


ای تن جزع مکن که مجازیست این جهان
وی دل غمین مشو که سپنجیست این سرای


گر عز و ملک خواهی اندر جهان مدار
جز صبر و قناعت دستور و رهنمای


ای بی هنر زمانه مرا پاک درنورد
وی کوردل سپهر مرا نیک برگرای


ای روزگار هر شب و هر روز از حسد
دَه چَه زمحنتم کن و ده دَر ز غم گشای


در آتش شکیبم چون گل فروچکان
بر سنگ امتحانم چون زر بیازمای


از بهر زخمگاه چو سیمم فروگداز
وز بهر حبسگاه چو مارم همی فسای


ای اژدهای چرخ دلم بیشتر بخور
وی آسیای چرخ تنم تنگتر بسای


ای دیده سعادت تاری شو و مبین
وی مادر امید سترون شو و مزای


زین جمله باک نیست چو نومید نیستم
از عفو شاه عادل و از رحمت خدای


شاید که بیگنه نکند باطلم ملک
کاندر جهان نیابد چون من ملک ستای


مسعود سعد، دشمن فضلست روزگار
اینروزگار شیفته را فضل کم نمای.



Iran, one of the best song by Salar Aghili, the Iranian Singer. 2019