۲۵.۳.۹۷

زنجیری رنج‌



انجیر کهن سر زندگیش را میگسترد
زمین باران را صدا میزند
گردش ماهی آب را می شیارد
باد میگذرد 

چلچله میچرخد 
و نگاه من گم میشود

ماهی زنجیری آب است

و من زنجیری رنج‌
نگاهت خاک شدنی 
لبخندت پلاسیدنی است‌

سایه را بر تو افکندم تا بت من شوی‌
نزدیک تو میآیم

بوی بیابان میشنوم‌ 
بتو میرسم
تنها میشوم‌


کنار تو تنهاتر میشوم‌ 

از تو تا اوج تو 
زندگی من گسترده است
ازمن تامن 

تو گسترده ای‌
با تو برخوردم‌ 

براز پرستش پیوستم‌
از تو براه افتادم 

بجلوه رنج رسیدم‌
و با اینهمه 

ای شفاف
مرا راهی از تو بدر نیست‌


زمین باران را صدا میزند، من ترا
پیکرت را زنجیری دستانم میسازم‌
تا زمان را زندانی کنم‌
باد می دود

و خاکستر تلاشم را میبرد
چلچله می چرخد

گردش ماهی آب را می شیارد 
فواره می جهد 
لحظه من پر میشود.

سهراب سپهری













هیچ نظری موجود نیست: