۱۹.۸.۹۵

لاجرم پیوسته سرگردان بود


تا کی ازما یار ما پنهان بود
چشم ما تا کی چنین گریان بود

تا کی از وصلش نصیب بخت ما
محنت و درد دل وهجران بود

این چنین کز یار دور افتاده‌ام
گربگرید دیده جای آن بود

چون دل ما خون شد ازهجران او
چشم ما شاید که خون افشان بود

از فراقش دل زجان آمد بجان
خود گرانی یار مرگ جان بود

برامیدی زنده‌ام، ورنه که را
طاقت آن هجر بی‌پایان بود

پیچ بر پیچ است بی او کار ما
کارما تاکی چنین پیچان بود

محنت آباد دل پر درد ما
تا کی ازهجران او ویران بود

درد مارا نیست درمان درجهان
درد مارا روی او درمان بود

چون دل مااز سرجان برنخاست
لاجرم پیوسته سرگردان بود

چون عراقی هرکه دور ازیار ماند
چشم اوگریان دلش بریان بود.

عراقی

هیچ نظری موجود نیست: