۲۵.۳.۹۵

هر دم لب شیرینش شوری دگر انگیزد


آنکو بشکر ریزی شور از شکرانگیزد
هر دم لب شیرینش شوری دگرانگیزد

گر زانکه ترش گردد ور تلخ دهد پاسخ
از غایت شیرینی ازلب شکرانگیزد

لؤلؤ ز صدف خیزد وین طرفه که هر ساعت
از لعل گهر پوشش لؤلؤی ترانگیزد

از نافهٔ تاتاری بر مه فکند چنبر
وانگه بسیه کاری مشک از قمرانگیزد

گر زلف سیه روزی از چهره براندازد
ماهیست تو پنداری کز شب سحر انگیزد

برخیزم و بنشانم در مجلس اصحابش
کان فتنه چو برخیزد صد فتنه برانگیزد

خون شد جگر از دردم وندر غم او هردم
از دیدهٔ خونبارم خون جگرانگیزد

سیمی که مرا باید از دیده شود حاصل
وجهم به ازاین چبود کز چهره برانگیزد

چون یاد کند خواجو یاقوت گهر بارش
از چشم عقیق افشان عقد گهرانگیزد.

خواجوی کرمانی

هیچ نظری موجود نیست: