۲۰.۱.۹۵

بکوه قهقهه شوق کبکهای دری


فریب رهزن دیو و پری تو چون نخوری
که راه آدم و حوا زده است دیو و پری

به پرده داری شب بود عیب ما پنهان
ولی سپیده دمان میرسد پرده دری

سرود جنگل و دریاچه سنفونیهایی است
برون ز دایره درک و رانش بشری

بباغ چهچه سحر بلبلان سحر
بکوه قهقهه شوق کبکهای دری

زمینه ایست سکوت از برای صوت و صدا
ولی سکوت طبیعت زبان لال و کری

از آن زمان که دلم دربدر ترا جوید
حبیب من چه دلی داده ام به دربدری

سرشک و دیده جمال تو می نمایندم
یکی به آینه سازی دگر به شیشه گری

به تیر عشق تو تا سینه ها سپر نشود
چه عمرها که به بیهوده می شود سپری

پناه سایه آزادگی است بر سر سرو
که جور اره نبیند بجرم بی ثمری

تو شهریار به دنبال خواجه رو تنها
که این مجامله هم برنیامد از دگری.

شهریار

هیچ نظری موجود نیست: