۱۳.۱۲.۹۴

خیمه چون سرو روان بر لب جوئی بزنیم


سر برآرید حریفان که سبوئی بزنیم
خواب را رخت بپیچیم و بسوئی بزنیم

باز در خم فلک باده وحدت سافی است
سر برآرید حریفان که سبوئی بزنیم

ماهتابست و سکوت و ابدیت یا نیز
سر سپاریم بمرغ حق و هوئی بزنیم

خرقه از پیر فلک دارم و کشکول از ماه
تا بدریوزه شبی پرسه بکوئی بزنیم

چند بر سینه زدن سنگ محبت باری
سر بسکوی در آینه روئی بزنیم

آری این نعره مستانه که امشب ما راست
بسر کوی بت عربده جوئی بزنیم

خیمه زد ابر بهاران بسر سبزه که باز
خیمه چون سرو روان بر لب جوئی بزنیم

بیش و کم سنجش ما را نسزد ورنه که ما
آن ترازوی دقیقیم که موئی بزنیم

شهریارا سر آزاده نه سربار تن است
چه ضرورت که دم از سر مگوئی بزنیم.

شهریار


هیچ نظری موجود نیست: