بزن که سوز دل من بساز میگوئی
ز ساز دل چه شنیدی که باز میگوئی
مگر چو باد وزیدی بزلف یار که باز
بگوش دل سخنی دلنواز میگوئی
مگر حکایت پروانه میکنی با شمع
که شرح قصه بسوز و گداز میگوئی
به یاد تیشه فرهاد و موکب شیرین
گهی ز شور و گه از شاهناز میگوئی
کنون که راز دل ما ز پرده بیرون شد
بزن که در دل این پرده راز میگوئی
بپای چشمه طبع من این بلند سرود
بسرفرازی آن سروناز میگوئی
بسر رسید شب و داستان بسر نرسید
مگر فسانه زلف دراز میگوئی
بسوی عرش الهی گشوده ام پر و بال
بزن که قصه راز و نیاز میگوئی
نوای ساز تو خواند ترانه توحید
حقیقتی به زبان مجاز میگوئی
ترانه غزل شهریار و ساز صباست
بزن که سوز دل من بساز میگوئی.
شهریار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر