۲۶.۱۲.۹۴

گر چه پروانه دهد رخصت پرواز بمن


باز شد روزنی از گلشن شیراز بمن
میکشد نرگس و نارنج سری باز بمن

سروناز ارم از دور بمن کرد سلام
جای آن را که چنان سرو کند ناز بمن

افق طالع من طلعت باباکوهی است
کو فروتابد از آن کوه سرافراز بمن

بانی کلک فریدون به قطار از شیراز
بار زد قافله شکر اهواز بمن

با سر نامه گشودم در گنجینه راز
که هم از خواجه گشوده است در راز بمن

شمعی از شیخ شکفته است شبستان افروز
گر چه پروانه دهد رخصت پرواز بمن

شور عشقی که نهفته است در این ساز غزل
عشوه ها میدهد از پرده شهناز بمن

دل بکنج قفس از حسرت پروازم سوخت
گو هم آواز چمن کم دهد آواز بمن

شهریارا بغزل عشق نگنجد بگذار
شرح این قصه جانسوز دهد ساز بمن.

شهریار


هیچ نظری موجود نیست: