۲۱.۱۲.۹۴

این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه


سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه

درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه

خود رسیدیم بجان نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و بخاکش برسانیم که چه

آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه

دور سر هلهله و هاله شاهین اجل
ما بسرگیجه کبوتر بپرانیم که چه

کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند
هی بجان کندن از این ورطه برانیم که چه

بدتر از خواستن این لطمه نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه

ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه

گر رهایی است برای همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چه

ما که در خانه ایمان خدا ننشستیم
کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه

مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه

شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه.

شهریار



هیچ نظری موجود نیست: