۱۴.۱۱.۹۴

آنرا که شور عشق بسر نیست کافر است


تا چشم دل بطلعت آن ماه منظر است
طالع مگو که چشمه خورشید خاورست

کافر نه ایم و بر سرمان شور عاشقی است
آنرا که شور عشق بسر نیست کافر است

بر سردر عمارت مشروطه یادگار
نقش بخون نشسته عدل مظفر است

ما آرزوی عشرت فانی نمی کنیم
ما را سریر دولت باقی مسخر است

راه خداپرستی ازین دلشکستگی است
اقلیم خود پرستی از آن راه دیگر است

یک شعر عاقلی و دگر شعر عاشقی است
سعدی یکی سخنور و حافظ قلندر است

بگذار شهریار بگردون زند سریر
کز خاک پای خواجه شیرازش افسر است.

شهریار

هیچ نظری موجود نیست: