۱۹.۱۱.۹۴

ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند


خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
بزندگانی من فرصت جوانی نیست

من از دو روزه هستی بجان شدم بیزار
خدای شکر که این عمر جاودانی نیست

همه بگریه ابر سیه گشودم چشم
دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست

به غصه بلکه بتدریج انتحار کنم
دریغ و درد که این انتحار آنی نیست

نه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ و بس
ببزم ما رخی از باده ارغوانی نیست

ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند
بجان خواجه که این شیوه شبانی نیست

ز بلبل چمن طبع شهریار افسوس
که از خزان گلشن شور نغمه خوانی نیست.

شهریار

هیچ نظری موجود نیست: