۲۰.۱۱.۹۴

سزد ز سینه سیمین سریر مرمر و عاج


شنیده ام که بشاهان عشق بخشی تاج
بتاج عشق تو من مستحقم و محتاج

تو تاج بخشی و من شهریار ملک سخن
بدولت سرت از آفتاب دارم تاج

کمان آرشه زه کن که تیر لشگر غم
بر آن سر است که از قلب ما کند آماج

اگر که سالک عشقی به پیر دیر گرای
که گفته اند قمار نخست با لیلاج

بپای ساز تو از ذوق عرش کردم سیر
که روز وصل تو کم نیست از شب معراج

زبان شعر نیالوده ام بمدح کسی
ولیک ساز تو از طبع من ستاند باج

به تکیه گاه تو ای تاجدار حسن و هنر
سزد ز سینه سیمین سریر مرمر و عاج

بقول خواجه گر از جام می کناره کنم
بدور لاله دماغ مرا کنید علاج

بروزگار تو یابد کمال موسیقی
چنانکه شعر بدوران شهریار رواج.

شهریار


هیچ نظری موجود نیست: