۱۲.۱۱.۹۴

در شگفتم من ، نمی پاچد ز هم دنیا چرا ؟


آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا ؟

نازنینا ما بناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟

شور فرهادم بپرسش سر بزیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا ؟

ای شب هجران که یکدم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا ؟

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من ، نمی پاچد زهم دنیا چرا ؟

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا ؟

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا ؟

شهریار

هیچ نظری موجود نیست: