ای لبت میگون و جانم می پرست
ما خراب افتاده و چشم تو مست
همچو نقشت خامهٔ نقاش صنع
صورتی صورت نمیبندد که بست
دین و دنیا گر نباشد گو مباش
چون تو هستی هر چه مقصودست هست
در سر شاخ تو ای سرو بلند
کی رسد دستم بدین بالای پست
تا نگوئی کاین زمان گشتم خراب
می نبود آنگه که بودم می پرست
مست عشق آندم که برخیزد سماع
یکنفس خاموش نتواند نشست
آنکه از دستش ز پا افتادهام
کی بدست آید چو من رفتم ز دست
دل درو بستیم و از ما درگسست
عهد نشکستیم و از ما برشکست
باز ناید تا ابد خواجو بهوش
هر که سرمست آمد از عهد الست.
خواجوی کرمانی
ما خراب افتاده و چشم تو مست
همچو نقشت خامهٔ نقاش صنع
صورتی صورت نمیبندد که بست
دین و دنیا گر نباشد گو مباش
چون تو هستی هر چه مقصودست هست
در سر شاخ تو ای سرو بلند
کی رسد دستم بدین بالای پست
تا نگوئی کاین زمان گشتم خراب
می نبود آنگه که بودم می پرست
مست عشق آندم که برخیزد سماع
یکنفس خاموش نتواند نشست
آنکه از دستش ز پا افتادهام
کی بدست آید چو من رفتم ز دست
دل درو بستیم و از ما درگسست
عهد نشکستیم و از ما برشکست
باز ناید تا ابد خواجو بهوش
هر که سرمست آمد از عهد الست.
خواجوی کرمانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر