۸.۱۰.۹۴

از هر زبان که می‌شنوم ، نامکرر است


عربی خمره‌ای شراب از ایزدی بدزدید و با شتاب به خانه شد و سر از خمره باز کرد و عکس خود در آن دید. فریاد برآورد و مادر خود را خواند و بدو گفت: مردی در خمره است! مادرش در خمره نگریست و گفت: آری فاحشه‌ای هم به همراه اوست!

عبید زاکانی

هیچ نظری موجود نیست: