۸.۱۰.۹۴

که از کمند محبت کجا توانی جست


سحر بگوش صبوحی کشان باده‌پرست
خروش بلبله خوشتر زبانک بلبل مست

مرا اگر نبود کام جان وعمر دراز
چه باک چون لب جانبخش و زلف جانان هست

اگر روم بدود اشک و دامنم گیرد
که از کمند محبت کجا توانی جست

امام ما مگر از نرگس تو رخصت یافت
چنین که مست بمحراب می‌رود پیوست

ز بسکه در رمضان سخت گفت عالم شهر
چو آبگینه دل نازک قدح بشکست

چگونه از رجام شراب برخیزد
کسی که در صف رندان دردنوش نشست

بمحشرم ز لحد بی خبر برانگیزند
بدین صفت که شدم بیخود از شراب الست

عجب نباشد اگر آب رخ بباد رود
مرا که باد بدستست و دل برفت از دست

کنون ورع نتوان بست صورت از خواجو
که باز بر سر پیمانه رفت و پیمان بست.

خواجوی کرمانی



هیچ نظری موجود نیست: