۵.۹.۹۴

بهر بیماری دل گل بشکر داشتمی


گر برخسار تو، ای دوست، نظر داشتمی
نظر از روی خوشت بهر چه برداشتمی؟

چون من بیخبر از دوست دهندم خبری
باری، از بی‌خبری کاش خبر داشتمی؟

در میان آمدمی چون سر زلفت با تو
از سر زلف تو گر هیچ کمر داشتمی؟

گر ندادی جگرم وعدهٔ وصلت هر دم
کی دل و دیده پر از خون جگر داشتمی؟

گفتیم: صبر کن، از صبر برآید کارت
کردمی صبر ز روی تو، اگر داشتمی

خود کجا آمدی اندر نظرم آب روان؟
گر ز خاک در تو کحل بصر داشتمی

دل گم گشتهٔ خود بار دگر یافتمی
بر سر کوی تو گر هیچ گذر داشتمی

گر ز روی و لب تو هیچ نصیبم بودی
بهر بیماری دل گل بشکر داشتمی

کردمی بر سر کویت گهرافشانی‌ها
بجز از اشک اگر هیچ گهر داشتمی

گر عراقی نشدی پردهٔ روی نظرم
برخ خوب تو هر لحظه نظر داشتمی.

عراقی