۱۱.۸.۹۴

زان چشم، دگر بچشم ندیدم خواب را


زان پیش کاتصال بود خاک و آب، را
عشق تو خانه ساخته بود، این خراب را

مهر رخت ز آب و گل ما شد آشکار
پنهان به گل چگونه کنند آفتاب را؟

تا کفر و دین شود، همه یک روی و یک جهت
بردار یکره، از طرف رخ حجاب را

عکس رخت چو مانع دیدار می‌شود
بهر خدا چه می‌کند آن رخ نقاب را

بر ما کشید خط خطا مدعی و ما
خط در کشیده‌ایم، خطا و صواب را

فردا که نامه عملم را کنند عرض
روشن کنم بروی تو یک یک حساب را

یک شب خیال تو دیدم ما بخواب
زان چشم، دگر بچشم ندیدم خواب را

بی‌وصل تو دو کون، سرابی است پیش ما
در پیش ما چه آب بود خود سراب را؟

سلمان بخاک کوی تو، تا چشم باز کرد
یکبارگی ز دیده، بینداخت، آب را.

سلمان ساوجی