ره، خرابات است و درد سالخورده، پیر ما
کس نمیداند بغیر از پیر ما، تدبیر ما
خاک را از خاصیت اکسیر اگر، زر میکند
ساقیا میده، که ما، خاکیم و می، اکسیر ما
ما که از دور ازل مستیم و عاشق، تا کنون
غالبا صورت نبندد، بعد از این تغییر ما
من فدای هندوی آن سرو آزادم که او
بر سمن بنوشت خطی، از پی تحریر ما
بر شب زلفش گر ای باد صبا، یابی گذر
گو حذر کن، زینهار، از ناله شبگیر ما
ما بسوز آتش دل عالمی میسوختیم
گر نه آب چشم ما میبود، دامنگیر ما
ای که میگویی مشو دیوانه زلفش ، بگو
تا نجنباند نسیم صبحدم، زنجیر ما
خدمتی لایق نمیآید ز ما، در خدمتت
وای بر ما، چون نبخشایی تو بر تقصیر ما
گفته ای سلمان، که من خود را فدایش میکنم
زودتر، زنهار کافاتست در تاخیر ما .
سلمان ساوجی