۴.۸.۹۴

خون ز بیداد تو می‌خوردم و می‌خندیدم


ای خوش آن دم که به بستان تو می‌نالیدم
سرو بالای تو می‌دیدم و می‌بالیدم

باغ رخسار تو می‌دیدم و دل می‌دادم
گرد گل‌زار تو می‌گشتم و گل می‌چیدم

جان بسودای تو می‌دادم و می‌رنجیدی
خون ز بیداد تو می‌خوردم و می‌خندیدم

نکتهٔ عشق تو رفتم که نگویم، گفتم
محنت هجر تو گفتم که نبینم، دیدم

هر سر موی مرا از تو امید دگر است
وه که با این همه امید بسی نومیدم

مهرهٔ مهر تو از کام دلم بیرون جست
بس که از زلف تو چون مار بخود پیچیدم

فکر نوشین دهنت بودم و شیرین سخنت
هرچه می‌گفتم و هر نکته که می‌سنجیدم

من اگر سبزه خط تو نبویم چه کنم
برگ سبزی است که از باغ محبت چیدم

حاصلم هیچ نگردید بغیر از افسوس
آن چه در مزرع دل تخم امل پاشیدم

تو گزیدی همه را بر من و از غیرت عشق
من کسی غیر تو درهر دوجهان نگزیدم

همسر بوالهوسان نیز فروغی نشدم
من که یک عمر بجان عشق بتان ورزیدم.

فروغی بسطامی