۱۶.۷.۹۴

سرگران آمد و بر قلب سبکباران زد


نرگس مست تو راه دل هشیاران زد
خفته را بین که چسان بر صف بیداران زد

عشق هر عقده که در زلف گره گیر تو بود
گه بکار من و گاهی بدل یاران زد

ساقی آن باده که از لعل تو در ساغر ریخت
آتشی بود که در خانهٔ میخواران زد

تو که از قید گرفتاری دل آزادی
کی توان با تو دم از حال گرفتاران زد

تا عذار تو عرقریز شد از آتش می
باغبان گفت که بر برگ سمن باران زد

تا خط سبز تو از یاسمت چهره دمید
برق یاس آمد و بر کشت طلبکاران زد

آن که در بزم توام توبه ز می خوردن داد
گرم شوق آمد و سر بردر خماران زد

نازم آن چشم سیه مست که از راه غرور
سرگران آمد و بر قلب سبکباران زد

جور خوبان جفا پیشه فروغی را کشت
تا دم از محکمی عهد وفادارن زد.

فروغی بسطامی