۶.۸.۹۴

تا سیر خود نکردم نشناختم خدا را


در خلوتی که ره نیست پیغمبر صبا را
آنجا که میرساند پیغامهای ما را

گوشی که هیچ نشنید فریاد پادشاهان
خواهد کجا شنیدن داد دل گدا را

در پیش ماهرویان سر خط بندگی ده
کاین جا کسی نخوانده‌ست فرمان پادشا را

تا ترک جان نگفتم، آسوده دل نخفتم
تا سیر خود نکردم نشناختم خدا را

بالای خوش‌خرامی آمد بقصد جانم
یا رب که برمگردان از جانم این بلا را

ساقی سبو کشان را می خرمی نیفزود
برجام می بیفزا لعل طرب فزا را

دست فلک ز کارم وقتی گره گشاید
کز یکدیگر گشایی زلف گره گشا را

در قیمت دهانت نقد روان سپردم
یعنی بهیچ دادم جان گران‌بها را

تا دامن قیامت، از سرو ناله خیزد
گر در چمن چمانی آن قامت رسا را

خورشید اگر ندیدی در زیر چتر مشکین
بر عارضت نظر کن گیسوی مشکسا را

جایی نشاندی آخر بیگانه را بمجلس
کز بهر آشنایان خالی نساخت جا را

گر وصف یار نبودی مقصود من، فروغی
ایزد بمن ندادی طبع غزلسرا را.

فروغی بسطامی