۱۹.۷.۹۴

که در این سلسله جمعند پریشانی چند


دادن باده حرام است بنادانی چند
کآب حیوان نتوان داد بحیوانی چند

گذر افتاد بهر حلقهٔ غم دوران را
مگر آن حلقه که ساقی زده دورانی چند

خون دل چند خوری زین فلک مینایی
ساغری چند بزن با لب خندانی چند

ایمن از فتنهٔ این گنبد مینا منشین
خیز و با دور قدح تازه کن ایمانی چند

راه در حلقهٔ پیمانه کشانت ندهند
تا سرت را ننهی بر سر پیمانی چند

کرم خواجه بهر بنده مشخص نشود
تا نباشد بکفش نامهٔ عصیانی چند

پای مجنون بدر خیمهٔ لیلی نرسد
تا بسر طی نکند راه بیابانی چند

تشنه شو تا بخوری شربت آن چشمهٔ نوش
خسته شو تا ببری لذت درمانی چند

قصهٔ یوسف افتاده به چه دانی چیست
گر فتد راه تو در چاه زنخدانی چند

تا در آیینه تماشای جمالت نکنی
کی شوی با خبر از حالت حیرانی چند

برسر زلف تو دیوانه دلم تنهانیست
که در این سلسله جمعند پریشانی چند

به تمنای توای سرو خرامان تا کی
سر هر کوچه زنم دست بدامانی چند

ترسم از چشم مسلمان‌کش کافرکیشت
بر در شاه فروغی کشد افغانی چند.

فروغی بسطامی