۲۹.۷.۹۴

امان ز دم آتشین من .... حذر ز دل آهنین من


گفتم که چیست راهزن عقل و دین من
گفتا که چین زلف و خط عنبرین من

گفتم که امان ز دم آتشین من
گفتا که حذر ز دل آهنین من

گفتم که طرف دامن دولت بدست کیست
گفتا بدست آن که گرفت آستین من

گفتم که امتحان سعادت بکام کیست
گفتا که کام آن که ببوسد زمین من

گفتم که بخت نیک بگو هم قرین کیست
گفتا قرین آن که شود همنشین من

گفتم که بهر چاک گریبان صبح چیست
گفتا ز رشک تابش صبح جبین من

گفتم که از چه خواجه انجم شد آفتاب
گفتا ز بندگی رخ نازنین من

گفتم که ساحری ز که آموخت سامری
گفتا ز چشم کافر سحر آفرین من

گفتم کجاست مسکن دلهای بیقرار
گفتا که جعد خم بخم چین بچین من

گفتم هوای چشمهٔ کوثر بسر مراست
گفتا که شرمی از لب پر انگبین من

گفتم کدام دل بغمت خرمی نخواست
گفتا دل فروغی اندوهگین من.


فروغی بسطامی