۲۶.۷.۹۴

که ستم پیشه و عاشق کش و بی‌پروایی


دوش مستانه چه خوش گفت قدح پیمایی
که به از گوشهٔ می‌خانه ندیدم جایی

آنچنان بیخبرم ساخت نگاه ساقی
که نه از می خبرم هست و نه از مینایی

با تو ای می غم ایام فراموشم شد
که فرح بخش و طرب خیز و نشاط افزایی

ترک سرمستی و در کردن خون هشیاری
طفل نادانی و در بردن دل دانایی

کافر عشق تو آزاده ز هر آیینی
بستهٔ زلف تو آسوده ز هر سودایی

ذره را پرتو مهر تو کند خورشیدی
قطره را گردش جام تو کند دریای

عشق بازان تو را با مه و خورشید چکار
کاهل بینش نروند از پی هر زیبایی

بر سر کوی تو جان را خوشی خواهم داد
زان که خوش صورت و خوش سیرت و خوش سیمایی

از کمند تو فروغی بسلامت بجهد
که ستم پیشه و عاشق کش و بی‌پروایی.

فروغی بسطامی