۱۷.۷.۹۴

تیزهوش آن که در این پرده نه بشنید و نه دید


گر در آید شب عید از درم آن صبح امید
شب من روز شود یکسر و روزم همه عید

خستگیهای مرا عشق بیک جو نگرفت
لاغریهای مرا دوست بیک مو نخرید

غنچه‌ای در همه گل‌زار محبت نشکفت
گلبنی در همه بستان مودت ندمید

هم سحابی ز بیابان مروت نگذشت
هم نسیمی ز گلستان عنایت نوزید

صاف بیدرد کس از ساقی این بزم نخورد
گل بیخار کس از گلبن این باغ نچید

نه مسلمان ز قضا کامروا شد نه یهود
نه شقی مطلبش از چرخ برآمد نه سعید

رهروی کو که درین بادیه از ره نفتاد
پیروی کو که درین معرکه در خون نتپید

نیک بخت آن که در این خانه نه بگرفت و نه داد
تیزهوش آن که در این پرده نه بشنید و نه دید

از مرادت بگذر تا بمرادت برسی
که ز مقصود گذشت آن که بمقصود رسید

وقتی آسوده ز آمد شد اندیشه شدیم
که در خانه ببستیم و شکستیم کلید

ما فروغی به سیه‌روزی خود خوشنودیم
زآن که هرگز نتوان منت خورشید کشید.

فروغی بسطامی