۵.۸.۹۴

گشت از ره بیداد ولیکن بدرنگم


تا خیل غمت خیمه زد اندر دل تنگم
از تنگ دلی با در و دیوار بجنگم

گر کشته ز عشق تو شوم صاحب نامم
ور زنده کوی تو روم مایه ی ننگم

در ورطه ی شوق تو چه اندیشه ز بحرم
در لجه عشق تو چه پرواز نهنگم

تا پاره نگردید ز هم رشته ی عمرم
تار سر زلف تو نیفتاد بچنگم

روی تو در آیینه ی جان عکس بینداخت
تا تختهٔ تن پاک بگشت از همه رنگم

زان رو بخدنگ مژهات دوخته ام چشم
کابروی کمان دار تو دوزد بخدنگم

دستی که طمع دارم از آن ساغر صهبا
ترسم شکند شیشه ی امید بسنگم

فریاد که آن عمر شتابنده فروغی
گشت از ره بیداد ولیکن بدرنگم.

فروغی بسطامی