۸.۶.۹۴

آن کس که تو را دارد از عیش چه کم دارد


آن کس که تو را دارد از عیش چه کم دارد
وان کس که تو را بیند ای ماه چه غم دارد

از رنگ بلور تو شیرین شده جور تو
هر چند که جور تو بس تند قدم دارد

ای نازش حور از تو وی تابش نور از تو
ای آنک دو صد چون مه شاگرد و حشم دارد

ور خود حشمش نبود خورشید بود تنها
آخر حشم حسنش صد طبل و علم دارد

بس عاشق آشفته آسوده و خوش خفته
در سایه آن زلفی کو حلقه و خم دارد

گفتم به نگار من کز جور مرا مشکن
گفتا بصدف مانی کو در بشکم دارد

تا نشکنی ای شیدا آن در نشود پیدا
آن در بت من باشد یا شکل بتم دارد

شمس حق تبریزی بر لوح چو پیدا شد
هم او که بسی منت بر لوح و قلم دارد.

حکیم علیقدر ایران زمین محمد بلخی ، مولوی‌ جلالدین